رمان رویای ارباب
-
رمان رویای ارباب پارت ۱۲
دستگیره را فشرد و وارد خانه شد ،روی زمین شیشه خورده بود _جلو نیا…میره تو پات چشمش به مرد افتاد…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۱۱
_کاری نداری؟ _نه تا خواست خداحافظ را بگویید تلفن را قطع کرد! با خودش چند چند بود؟؟؟ بیخیالش… باید یک…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۱٠
دیگر کمری برایش نمانده بود! خسته روی مبل افتاد… صدای زنگ در، دوباره او را از جا بلند کرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۹
(سلام بچه ها….امیدوارم حال دل همتون خوب باشه ببخشید که من نبودمو نتونستم پارت بزارم واسه خواهرم یه اتفاقی افتاد….مجبور…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۸
بلند شد و سمت پذیرش رفت _سلام خسته نباشید من خواهر رهام…اتاقش عوض شده؟ _بردنش توی کما… وحشت زده پرسید…
بیشتر بخوانید » -
پارت های آینده رویای ارباب
حس کرد نفس کشید برایش سخت است… خدایا چرا نمیزاری یه زندگی آروم برای خودم داشته باشم؟ حرف های برادر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۷
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم فقط در جوابش لبخند زد بعد از خوردن صبحانه، هردو به اتاق رفتن تا آماده شوند…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۶
بدون هیچ حرفی، آرام در بغلش گریه میکند، چقدر نیازمند به یک نفر بود که او را بغل کند… توی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۵
_بیا بریم شام بخوریم نگاهش را به چشم های مشکیش داد با نفرت نگاهش میکرد… وقتی دید تکانی نمیخورد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب پارت ۴
بعد از شستن طرف ها شیشه پاکن و دستمال گرفت، افتاد به جون اشپزخانه… در فکر و خیال خودش بود…
بیشتر بخوانید »