رمان آتش
-
رمان آتش پارت 20
نفس عمیقی کشید و خیره به منظره روبه روبه ش شروع کرد +سامی ده سالش بود ک بدنیا اومدم.. من…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 19
# مسیح مادرم همیشه میگه”اونی که خیلی درد کشیده زیاد نمیخنده ! ولی وقتی میخنده ، خنده هاش خیلی قشنگه..”…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 18
#آترا آرامش بخش ترین کار دنیا برای من کد زدنه.. من با جون و دل برای خلق شدن برنامه هام…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 17
*** همه دور هم جمع بودند.. مهتا و مهتاب و عروس ها داشتند راجب جهیزیه مهتا صحبت میکردند.. امروز برای…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 16
# راوی آترا زود تر از مسیح وارد ویلا شد و به سرعت به اتاقش پناه برد.. از رامسر تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 15
# مسیح حدود ساعت 5 عصر بود ک به عمارت و دنبال آترا رفتم.. سوار ماشین شد..چشمانش دو کاسه خون…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 14
# راوی مثل هر روز کنار باغچه رز ها نشسته بود.. یادش نمی آمد چرا انقدر به این رز ها…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 13
وقتی از آشپزخونه بیرون رفتیم آرام مث قبل شد و با همدستی هیراد فضای بین بچه ها را عوض کرد..…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 12
# راوی قوانین اترا سفت و سخت بود و حال دانیار گرفته..دانیاری ک از همه پسر ها دختر باز تر…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 11
# آترا همیشه اولین ها سخت ترینه… وقتی یه شب تو اون ویلا موندم و تموم اون خاطرات رو با…
بیشتر بخوانید »