رمان ارباب عمارت
-
رمان ارباب عمارت پارت ۵
رفتم یه مسکن خوردم و رفتم توی اتاق،احتشام راحت خوابیده بود…بایدم راحت بخوابه! اونی که دیشب از درد داشت میمرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب عمارت پارت ۴
روز عقد: همه چی اماده شده بود برای عقد! همه جا چراغونی شده بود… سفره ی عقد اماده بود… توی…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب عمارت پارت ۳
ضحا_مارال بیخیال شو جان من… اه اعصابمو خورد کردی مارال_ عزیزدلممممم واقعیته ضحا_ حالا کیو برای ازدواج انتخاب کردی؟؟ مارال_…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب عمارت پارت ۲
#رمان_ارباب_عمارت ضحا_بیخیال شو مارال… ازدواج کنم که چی بشه؟کم بدبختی نکشیدم توی زندگیم! مارال_من میخوام ازدواج کنم و از این…
بیشتر بخوانید » -
رمان ارباب عمارت پارت ۱
#رمان_ارباب_عمارت (داستان این رمان تصوره نویسنده است و واقعیت ندارد) با ترس و لرز در زدم… صدایی گفت بیا تو…
بیشتر بخوانید »