رمان امیدی برای زندگی
-
امیدی برای زندگی پارت پنجاه وچهارم
با چشم هایی گشاد شده نگاهش کرد. _دیوونه شدی؟ بخدا دارم نگرانت میشم طلا! امروز داری زیادی چرت و پرت…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت پنجاه و سوم
پوف کلافه ای کشید. الان چند دقیقه بود که در اتاق پرو منتظر سارا ایستاده بود. خواست بیرون برود اما…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی. پارت پنجاه و دوم
ماهرخ از داخل جا کفشی کتانی های سفیدش را برداشت و پوشید. طلا صدایش کرد: _ماهی؟ _هوم؟ همان طور که…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت پنجاه ویکم
سهیل پوزخند زد. _قیافش یه این حرفا نمیخوره! شاهرخ هشدار گونه نامش را صدا زد. شهرام آب دهانش را قورت…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت پنجاهم
سرش تیر کشید و گیج سهیل را نگاه کرد. _خونتو نمیریزم چون باید برام یه کاری کنی، چون فعلا به…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهل ونهم
گوشی اش را گرفت و عکس را روی چهره سهیل زوم کرد. _جان من نگاهش کن چطوری به دوربین نگاه…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهل وهشتم
سلام معذرت میخوام برای اینکه یه مدت پارت هارو دیر میزاشتم🙏🏻 از این به بعد هرشب پارت گذاری میشه❤️ همگی…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهل وهفتم پارت اصلی
دوستان عزیز یه مشکلی پیش اومد پارت قبلی اشتباه اومده این پارت اصلی و درستشه.لطفا اینو مطالعه کنین ممنون.🤗 همگی…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهل وهفتم
است آب میخوام چیکار کنم ها؟ یاسر اورا روی صندلی نشاند…..خودش گیج بود…..نمیدانست چرا این اتفاق برای پدرش افتاده است،…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهل وششم
-خب دکتر نمیخوای چیزی بگی؟ آب دهانش را قورت داد و بالاخره لب باز کرد: _عه چیزی که میخوام راجبش…
بیشتر بخوانید »