رمان امیدی برای زندگی
-
امیدی برای زندگی پارت چهل و پنجم
صدای بوق های آزاد که در گوشش پیچید گوشی را از گوشش فاصله داد…..به سختی نفس میکشید، حالش خوب نبود!…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهل وچهارم
وقتی صدا متوقف شد تکان نخورد اما صدایی هم از سهیل بلند نشد! پاهایش را درون شکمش جمع کرد و…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهل وسوم
انگشت اشاره اش را روی بینی اش گذاشت و از میان دندان های کلید شده از غرید: _هیس…..نشنوم صداتو! بهت…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهل و دوم
_الو حامد؟ _سلام سهیل خان خوبید؟ _ممنون خسته نباشی _ممنونم آقا _خب چیشده؟ _سهیل خان دیروز هرچقدر بهتون زنگ زدم…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهل ویکم
با صدای زنگ گوشی اش از خواب بیدار شد و با چشم های نیمه باز صفحه اش را نگاه کرد.…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت چهلم
خسته بعد از کلی چرخ زدن به خانه رسید و در را باز کرد. بعد از اینکه سهیل او را…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی پارت سی ونهم
خنده اش که تمام شد جلو رفت و خودش را روی تخت پرت کرد. _خداوکیلی دمت گرم هیچ وقت دست…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی پارت سی وهشتم
خودش را روی مبل پرت و دستش را روی چشم هایش گذاشت. خسته بود و به خواب نیاز داشت اما…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی پارت سی وهفتم
جلوی آپارتمان ماهرخ ترمز کرد. _رسیدیم نگاهش کرد و لبخند زد. _ممنونم َبرای امروز و کارایی که کردی _نیاز نیست…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت سی و ششم
خواست به او نزدیک تر شود ولی موتور سیکلت سفید رنگی با سرعت از میانشان رد شد و هر دو…
بیشتر بخوانید »