رمان پسر خوب
-
رمان پسر خوب – پارت ۱۸
در حیاط را باز کردم و آمدم بیرون. نگاهی به ساعتم انداختم، اهورا چرا دیر کرده بود؟ آن روز جمعه،…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب – پارت ۱۷
در آینه به تصویر خودم نگاه میکردم. لبخند زدم ببینم چه شکلی میشوم؛ زیبا شدم. اما لبخند روی لبم نمیماند.…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب – پارت ۱۶
من: «خیلی هم بداخلاق نیست. غذاشو که خورد بهتر شد» در خانه حنانه نشسته بودم و دو نفری داشتیم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب – پارت ۱۵
وقتی به خواستگاری برگشتیم، به دلیل نامشخصی همه جایشان را عوض کرده بودند. خانم محبیان دست مرا گرفت دوباره نشاند…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب – پارت ۱۴
حنانه زنگ زده بود. چند روز پیش خانم محبیان مرخص شد و حالا که کمی بهتر بود، قرار بود موضوع…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب – پارت ۱۳
تخم مرغ‌ها توی روغن جلز و ولز میکردند. از هال صدای گزارشگر فوتبال می آمد: «و از وقتی به رئال…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب – پارت ۱۲
سر سفره صبحانه نشسته بودیم. روی نان بربری بیات شده، کره می مالیدم. شب قبل امیر بی جواب رفت. گفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب – پارت ۱۱
کلاس را زودتر تمام کردم. جلسه اول بود با بچه های ترم اولی جدید. هفت هشت سال بیشتر نداشتند و…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب – پارت ۱۰
آخر هفته عقد امیر و حنانه بود. در آرایشگاه چندان سرحال نبودم. پریا چند بار پرسید: «تو امروز چته؟» کم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب – پارت ۹
…سه هفته بعد… روی تخت حنانه نشسته بودم. بالشش را بغل داشتم و با نخ صورتی رنگی که از کنارش…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2