رمان آزَرم
-
رمان آزَرم پارت ۶
پوکی از سیگارش می کشد دود غلیظی که ریه ام را تحریک می کند – کاری بهکار آهو ندارم چرت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۵
راوی: فرمان با حرفه ای با یک دست می چرخاند تلفون را کنار گوشش می گذارد یک بوق … بوق…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۴
– فکر کردی واقعا مامانمی که دست بذاری رو دهنم چیزی نگم؟ … یه بار دیگه بهت اخطار میدم شکوه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۳
فکر می کرد با دست بسته نمی توانم کاری کنم؟ او با یک لمس کوچک من سول به سلولش متلاشی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۲
– انگشتت بیس چار ساعت روی شماره کوفتی من می لغزه … بی کارم من؟ شاخک هایم تیز می شود…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۱
روی نوک پا … بدون سر و صدا پشت سرش حرکت می کنم این حیوان به ظاهر دست آموز حقیقتا…
بیشتر بخوانید »