رمان آزَرم
-
رمان آزرم پارت ۵۲
راوی: تمام رنج و غمش را روی بدنش پیاده کرده آنقدر کیسه را محکم کشید که تمام تنش می سوزد…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۱
نفس نفس می زنم و قلبم مانند گنجشک در سینه ام می کوبد عصبانیتم به انتها رسیده و او همچنان…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۰
پاهایم کشیده می شوند به سویش به سوی پدری که برای اولین بار مهر پدری را از او دیدم درب…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۴۹
نیاز به آب سرد دارم … یک آب سرد که این آتش غم را در درونم خاموش کند همه چیز…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۴۸
آرام: موهایش را نوازش می کنم همین موهای زیادی لخت مشکی رنگش لبخند می نشیند بر لبم او برخلاف منی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۴۷
سلیم داخل خانه را وجب می کند و آتش هر لحظه امکان دارد خانه را فرو بریزد – آهووو ……
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۴۶
دل می کند از لب های آرامی که سنگین هوا را به درون ریه هایش می کشد سردار یک جسم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۴۵
آن قلبی که کنار واژه بابا برای شماره تلفنش گذاشته ام را خیلی وقت هاست ندیده ام او از…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۴۴
بی ربط میگوید – اون یارو چی شد؟ پسر دکتر مکتره چیه؟ … گفتی چشماشو کور کردن متعجب رو میچرخانم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۴۳
نفس عمیقی می کشم و کنارش می زنم پا میگذارم در خانه آپارتمانی که یک آجرش می ارزید به آن…
بیشتر بخوانید »