رمان آزَرم
-
رمان آزرم پارت ۶۶
شب از نیمه گذشته و اما آرام نمی تواند بخوابد آهو خودش را در بغل او چپانده و به خواب…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۶۵
ساعت ها می گذرد و آرام همانجا کنار پله ها زانو هایش را در بغل گرفته و توان بلند شدن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۶۴
چشمانش گشوده می شود … تار می بیند … چندین بار پلک می زند تا همه چیز واضح شود اینجا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۳
صدای نعره ی سردار در خانه باغِ خالی می پیچد – آرااااام یک دستش را روی جای ضربه می گذارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۲
– قِسِر در رفت بابای ک.کشت … زار بزن براش … برای اون بیناموس زار بزن تا همینجا چالت کنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۱
– یزدان بهم گوش کن … یه لحظه چیزی نگو بهم گوش کن … من ساری ام … لوکیش برات…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۰
آرام نایی دیگر برای گریه کردن ندارد … نایی برای حتی دعا کردن … نایی برای تقلا … نایی برای…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۹
راوی: بالاخره اتفاق افتاد … آنچه ده سال سردار انتظارش را می کشید … اتفاق افتاد با صلابت و غرور…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۸
آرام: باد بسیار سردی کمرم را نوازش می کند به زور چشمانم را باز میکنم … پنجره باز است ملافه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۷
آرام با حال بد سمت آشپزخانه می رود و واقعا حالش خوب نیست دیگر ذله شده کابینت ها را…
بیشتر بخوانید »