رمان بامداد عاشقی
-
دیالوگ های پارت های آینده.. بامداد عاشقی
دیالوگ هایی که در بامداد عاشقی خواهید خوند.. _دوستت دارم _خونه ی من دست رو مهمون بلند نکن _مامان من…
بیشتر بخوانید » -
بامداد عاشقی پارت ۳۶
پروانه طبق معمول دست از سر کچل من برنمیداشت.. زنگ پشت زنگ..هوف جواب دادم _بله پروانه _علیک سلام..با کی داری…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۳۵
از کنارش رد شدم و وارد آشپزخونه شدم ی لیوان چایی خوشرنگ ریختم و داخل سینی همراه گز و شکلات…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۳۴
انگشتر تک نگینی که داخل جعبه بود میدرخشید همچو قلب من.. یاد جمله ای که داخل کافه بهم گفت افتادم:…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۳۳
هنوز تو شک بودم که ی هو شروع کردن به خوندن _تولد تولد..تولدت مبااارک هنوز یک هفته مونده بود تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۳۲
با خستگی و تشنگی وارد خونه شدم روزه کسل کننده ای بود..صدای زنگ گوشیم هم دست از سرم برنمیداشت بدون…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۳۱
قابلمه ی فسنجون رو گذاشتم روی گاز و دستام رو شستم،در همین حین گوشیم روی میز غذا خوری لرزید..دستم رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۳۰
تقه ای به در زدم و وارد اتاق شدم آریا و آرش سر موضوعی درحال بحث بودن..گزارش کار ها رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۲۹
یکم بعد بیخیال شدن و مشغول حرف زدن بودن ولی نگاه های کسری هم بدجوری اذیتم میکرد..نگاهم رو که دید…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۲۸
تا نصفه ها رفته بودیم که کناره تخته سنگی ایستادیم که تقریبا هموار تر از بقیه جاها بود..چند تا تخته…
بیشتر بخوانید »