رمان تناسخ محنت
-
رمان تناسخ محنت پارت ۱۶
چند پلهی دیگر را هم بالا آمد. ناگهان با فریادی که زد، روح از بدنم جدا شد: – همه رفتن…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۱۵
«هین»ی از ته دل کشیدم و دستم را روی دهانم گذاشتم. خدایا! چه میشنیدم؟! مگر فیلم و سریال بود؟! چگونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۱۴
چند بار پلک زدم. راست میگفت ولی سپهر واقعاً عاشقم بود و من عشقش را احساس میکردم. حتماً این کارش…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۱۳
از آغوشش بیرون آمدم و دستهایم را سپر دو بازویش کردم. پشت چشمی نازک کرد و گفت: – حالا ببینم…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۱۲
«- کامی کامی جونم! ای مهربونم! بیا بریم بیرون که حوصلهم سر رفته، پا رفته، دست رفته… . – اِ!…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۱۱
آرام به سمت صندلی چوبی رفتم و روی آن نشستم. کیف زرد سادهام را روی میز نهادم و منتظر ماندم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۱۰
چند بار پلک زدم و گفتم: – چی عجیبه؟ خب تولد خواهرم بوده ولی… . خودم نیز تعجب کردم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۹
به سرعت گفتم: – مادر من فارسی هم بلدن. مامان نریمان به سرعت به زبان فارسی و با لهجهی بامزهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۸
چشمهایم از تعجب گرد شدند. آن صدا مال من بود؟! یک توهم بود یا یک خاطرهی گنگ؟! بعد از پنج…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۷
از شدت عصبانیت، جملههایم را ترکی و فارسی قر و قاطی میگفتک و اصلاً نفهمیدم که بادیگاردِ ترک، متوجه شد…
بیشتر بخوانید »