رمان تناسخ محنت
-
رمان تناسخ محنت پارت ۲۶
ماشین استارت خورد و من تمام عصبانیت و حرصم را سر دکمهی پایین آوردن شیشهی سمت چپ خالی کردم. شیشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۲۵
دست به س*ی*نه خیره به صورت سر به زیرش شدم. برعکس محمد ریش نداشت و اصلاح تر و تمیزی کرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۲۴
جوابی نشنیدم و بیحال با تنی خسته از چندین ساعت راه، راهیِ در اول در سمت راست راهرو شدم. دستگیرهی…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۲۳
دستی پشت کمرم نشست و مسبب شد تا سرم را برگردانم. صورت کامیار که یک وجب بالای سر من قرار…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۲۲
– تا شب از اینجا بیرون نمیای و فکرهات رو میکنی. امیدوارم خوب فکر کنی و جوابی رو بهم بدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۲۱
دستانم را درون موهای سیاه و لختم که خیس شده بود فرو کردم و چشمانم را بستم. با حس کردن…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۲۰
– خب…یه کم بگذره قول میدم یخم آب بشه. – هر چی شما بگی! من تا فردا هم بگی وایمیسم…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۱۹
پدر جام نو*شی*دنیاش را روی میز کوبید و در حالی که روبهروی من در آن سر میزی که از غذاهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۱۸
شانههایم سقوط کردند و پلکهایم را بستم. زمزمهوار دستم را بالا بردم: – خدایا…خدا جونم! خواهش میکنم پدرم رو برگردون.…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت پارت ۱۷
از عجز و بیچارگی اشکی از چشمم روان شد. – بیا شهرزاد! یه متر مونده. فقط یک کوچولو بیا و…
بیشتر بخوانید »