رمان در بند زلیخا
-
رمان در بند زلیخا پارت دهم
رقیه اهمیتی به حرفش نداد. کارن عصبی نفسش را خارج کرد. گوشهایش و دماغش میسوخت و شک نداشت که قرمز…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت نهم
– عقلت رو از دست دادی؟ ولم کن تا چپ و راستت نکردم. نیشخند فرزین عصبیترش کرد. رقیه دوباره لب…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت هشتم
رقیه چشمانش از فرط خشم گرد شد و رو به کارن جیغ زد. – ولم کن، بذار بهش بگم به…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت هفتم
“چشم قشنگای آلباتروس سلام. از این به بعد رمان ♡در بند زلیخا♡ و ♡سمبل تاریکی♡ در روزهای زوج پارتگذاری میشه……
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت ششم
با گامهایی بزرگ به سمت آشپزخانه رفت. سریع بطری آب را از داخلش درآورد و عجولانه و عصبی سرش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت پنجم
همتا شکاک گفت: – چند سال؟ – چنین افرادی حیفه وقتشون بیهوده هدر بره. همتا برای باری دیگر به کسری…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت چهارم
نفس عمیقی کشید و بازدمش با بخار خارج شد. دستانش را درون جیبهای پالتوی کرمش فرو کرد. ترجیح داد عوض…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت سوم
تقهای که به در خورد او را از فکر انتقام خارج کرد. حرفی نزد و منتظر به در چشم دوخت.…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت دوم
دستهای نحیفش را از پشت بسته بودند. در خود جمع شده، بیهوش و رنگ پریده به نظر میرسید. با غرولند…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت اول
رمان: در بند زلیخا (جلد اول) نویسنده: آلباتروس ژانر: جنایی، عاشقانه خلاصه: مرگ جان یکی را نمیگیرد بلکه نفس کسی…
بیشتر بخوانید »