رمان در بند زلیخا
-
رمان در بند زلیخا قسمت پایانی
*** کسری از طریق تیم پشتیبانگیری با پلیس آمریکا هماهنگ کرده بود. بازی به انتها رسیده بود و بوی مرگ…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا قسمت۴۸
صدای زنگ خانه باعث شد نگاه همه روی مهسا بیوفتد. مهسا با حرص چشم از تلوزیون که داشت سریالی را…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا قسمت47
خب بی خبری از اتفاقات در آمریکا باید هم او را اینگونه پریشان میکرد. او که نمیدانست پدرش از طریق…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا قسمت 46
*** بعد از مشخص کردن زمان جلسه با افراد طرف حسابشان به بهانه شهرگردی از شادان جدا شد. باید آشنایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا قسمت۴۵
جرئت نداشت حتی سرش را بچرخاند. همچنان سرش به حالت فالگوش کمی سمت شانه چپش خم بود. از گوشه چشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا قسمت۴۴
آرکا دستش را کشید و وقتی درست ایستاد، احساس کرد زانوهایش توان تحمل وزنش را ندارند. همچنان به آرکا خیره…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا قسمت۴۳
جیغ گوش خراش مهسا بلند شد. سریع بلند شد و دستش را به پشت یقهاش رساند. برف له شده را…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا قسمت چهل و دوم
با کشیده شدن صندلی نگاهش را از میز گرفت. شادان مقابلش نشست و با کجخند گفت: – میدونستم تماس میگیری.…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت چهل و یکم
با اخم ریزی به صفحه گوشیش خیره بود. تازه چند روز بود که آن را خریده بود و باز از…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا پارت چهلم
دماغش کیپ شده بود و با دهانش نفس میکشید. دختری نبود که به سادگی تخت نشین شود؛ اما بودن در…
بیشتر بخوانید »