رمان زیبای یوسف
-
رمان زیبای یوسف قسمت پایانی
سوپراااایز😍 یه پارت هدیه که پارت آخرم هست! چشم قشنگای من یادتون نره حتما به رمان امتیاز بدید ولی نه…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف قسمت۴۸
ماکان تکخندی زد و گفت: – ببخشید که من داشتم حرف میزدم جنابعالی یک دفعه گوشی رو قطع کردی. با…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف قسمت۴۷
همتا ماشین را دور زد و مقابلش ایستاد. فرزین به مشتهایش نگاه کرد. چشم در چشمش شد و گفت: –…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف قسمت۴۶
– گوش کن. فرزین در عین حال که میتونه کسی رو تا حد مرگ حرص بده! میتونه کسی رو هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف قسمت۴۵
بعد از جمع کردن میز و شستن ظرفها از آشپزخانه خارج شد. تا زمان پختن ناهار چند ساعت زمان داشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف قسمت۴۴
ماکان به طرفش آمد که ترسیده یک پله پایین رفت. ماکان دست دور شانههایش حلقه کرد و حین پایین رفتن…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف قسمت۴۳
مهسا مشغول چیدن استکانها به روی سینی بود. بامداد وارد آشپزخانه شد و هم زمان با نزدیک شدنش گفت: –…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف قسمت۴۲
فرزین به سمت پنجره رفت و گفت: – نباید بذاریم بیان داخل. بدون اینکه پنجره را باز کند، به یکی…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف قسمت۴۰
رقیه از پشت پنجره به تخت که نزدیک کمد دیواری بود، نگاه کرد. سر خم کرد و رو به کارن…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف قسمت۳۹
صادق زاده از فرصت استفاده کرد و با کنار رفتن دو دکتر تخت را به سمت خودش کشید و سپس…
بیشتر بخوانید »