مطالب وبسایت مد وان
-
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا پارت چهاردهم
4.3 (15) همتا با کمی چشمچشم کردن به سمت دیواری رفت. انگشت اشارهاش را رویش کشید که نم…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی
رمان سمبل تاریکی پارت چهاردهم
5 (7) کف و ساق پام به شدت درد گرفته بود. تازه به ورودی شهر رسیده بودم و خورشید قدرتمندانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون
رمان انتقام خون پارت ۶۷
4.1 (50) میبینم در تاریک و روشنی اتاق پوزخند نفرتانگیزش را میبینم همانی که زمان کشتن خانوادهام گوشه لبش نقش…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part40
4.8 (4) راوی ( نرگس بانو 😂) اردیبهشت1402 هم کیمیا درگیر درس و دانشگاهش شده بود هم شهریار در رفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part39
3 (1) تا ساعت سه صبح در جاده پیچ و تاب میخوردند به خانه که رسیدند هرکس گوشه ای افتاد…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۵۳
4.6 (68) # پارت ۵۳ تقریبا تایم کلاس به پایان رسیده بود. صبر کردم تا همگی دانجشوها ار کلاس خارج…
بیشتر بخوانید » -
رمان سقوط
رمان سقوط پارت هفت
4.2 (57) از استرس دور اتاق میچرخید، خدا کنه همه چی ختم بخیر شه یا بابا از موضعش…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۵
4.4 (32) توی راه حرفی بینمان زده نمیشود، وقتی رسیدیم ماشین را پارک کرد و باهم از ماشین…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا پارت سیزدهم
4.1 (7) با اشاره فرزین دو گروه شدند و از دو طرف به ساختمان نزدیک شدند. فرزین به…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی
رمان سمبل تاریکی پارت سیزدهم
4.9 (10) با یک آزمایشگاه مواجه شده بودم. اردوان طبق معمول دکمههای روپوش سفیدش رو نبسته بود. در کنارش…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part38
3.7 (7) بعد از خوردن آبمیوه اش سرش را روی بالشت گذاشت و نماز خواندن شهریار را تماشا می کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان هزار و سی و شش روز
رمان هزار و سی و شش روز پارت ۲
4.8 (17) هزار و سی و شش روز پارت دوم تند تر ماهین سریع خالی کن بدووو_ عرق از سر…
بیشتر بخوانید »