مطالب وبسایت مد وان
-
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part36
2.7 (52) تاریخ :1401/05/05 ساعت :8صبح مکان : حرم مطهر رضوی ، رواق دارالحجه ورودی رواق ایستاده بودند تا خانواده…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی
رمان سمبل تاریکی پارت ششم
4.7 (3) راه رفته رو برگشتیم. اجازه نداشتیم فراتر بریم. بعد کمی سکوت پرسیدم: – خونوادهات… . ادامه ندادم، چون…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی
رمان سمبل تاریکی پارت پنجم
3.8 (24) به آرومی چشمهام رو باز کردم. یک پرده به مدت نیم ثانیه مانع از دید من شد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی
رمان سمبل تاریکی پارت چهارم
4.1 (13) دو کاناپه به صورت L مانند در گوشه اتاق قرار داشتن. کف اتاق رو موکتی زرد رنگ پوشیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا پارت ششم
4.3 (15) با گامهایی بزرگ به سمت آشپزخانه رفت. سریع بطری آب را از داخلش درآورد و عجولانه و عصبی…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا پارت پنجم
4.6 (34) همتا شکاک گفت: – چند سال؟ – چنین افرادی حیفه وقتشون بیهوده هدر بره. همتا برای باری دیگر…
بیشتر بخوانید » -
رمان در بند زلیخا
رمان در بند زلیخا پارت چهارم
4.5 (31) نفس عمیقی کشید و بازدمش با بخار خارج شد. دستانش را درون جیبهای پالتوی کرمش فرو کرد. ترجیح…
بیشتر بخوانید » -
رمان گذر از رنج ها
رمان گذر از رنجها پارت4
4.1 (31) بعد از تموم شدن کارهام به همراه کاسه تخمه به طرف شیما که اونم مثل من در حال…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش
رمان دلبرِ سرکش part35
4 (6) کیمیا آماده شده در ماشین نشسته بود و با اینکه عروس بود اما زودتر از همه حاضر شده…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۴۳
4.2 (341) # پارت ۴۳ با احساس درد چشمهایم را باز کردم. روی تخت در مکانی شبیه به یک بیمارستان…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا
رمان آیدا پارت 16
3 (424) با خباثت نگاه آخرش را به چشم های ترسیده اش انداخت و از اتاق خارج شد نمیتوانست واقعیت…
بیشتر بخوانید » -
رمان سمبل تاریکی
رمان سمبل تاریکی پارت سوم
4.5 (15) خوش به حال کسی که باهاش زندگی میکرد. سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم. این همه…
بیشتر بخوانید »