جدایی
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۲
نگاه نگرانم را از مادر میگیرم و به سمت در میروم صدای پدربزرگ بلند میشود _کجا میری پسر؟ _میرم توی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۱۷
شالش را درست کرد و به سمت میز رفت، سعی کرد حواسش را با مرتب کردن میز،پرت کند جاشمعی را…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۱
(۲ ماه بعد از مرگ محمد ) بوی پیاز داغ را که حس کرد احساس کرد تمام دل و روده…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۱۶
باید با آیدین حرف میزد…باید گذشته را میفهمید! _نگین منو میبری خونه ی آیدین؟ _آره…فقط حالت خوبه؟ _خوبم…فقط سریعتر برو…
بیشتر بخوانید » -
رمان حس خالص عشق
رمان حس خالص عشق پارت ۲۶
تمام خیابان ها را به سختی رد کرده بود و حالا به عمارت درد رسیده بود … با ماشین وارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳٠
صدای پچ پچ ها بلند میشود درمیان جیغ ها و گریه هایش ،مهیار را میبیند که با وحشت و نگرانی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۱۵
(باید دیروز پارت میدادم، که متاسفانه چون بارون اومد یه نفهمی رفت توی بارون…سرما خورده شدید…نتونستم بدم امروز دادم) حس…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۹
(فردا شب ساعت ۹ نیم) بعد از اینکه شام خوردند با کمک سمیرا ظرف ها را شستن و مرتب کردن…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۱۴
امروز روزی بود که خواهرش را تقدیم خاک میکرد… چرا بدبختی هایش تمام نمیشدن!؟ حالا دیگر خواهرش میرفت کنار پدر…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۸
(برای اونایی که زمان پارت گذاری رو نمیدونن… من هردوتا رمانم رو یک روز درمیون میزارم و جمعه ها هم…
بیشتر بخوانید »