جدایی
-
رمان هزار و سی و شش روز
رمان هزار و سی و شش روز پارت 25
نمیدونست باید چه کنه. فرصت زیادی نداشت و باید تصمیمی جدی میگرفت. پشیمون و عصبی لعنتی به خودش…
بیشتر بخوانید » -
رمان به کدامین گناه
رمان به کدامین گناه پارت 9و10( هیجانی)
***** ضربه ای که به بازوم خورد برگشتم عقب شادی- دلی یه کاری کن دارم میمیرم نگران شدم فاصله رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۵
فردا صبح زود سمیرا به خانه ای شان می آید برای کمک، همدیگر را بغل میکنند و روی مبل میشینند…
بیشتر بخوانید » -
رمان
رمان رویای ارباب پارت ۳۲
به خانه نگاه میکند…همه چی بهم ریخته بود! لباس هایش همه انداخته بودند ،ظرف های کثیف و…. باید خانه را…
بیشتر بخوانید » -
رمان
رمان رویای ارباب پارت 31
با اصرار های نگین راضی به پیام دادنش شد میشد گفت که دقیقا ۳ روز از آن روز کذایی گذشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۴
* _مائده جان قربونت برم نکن دختر آخه تو سرخاکش زجه بزنی گریه کنی زنده میشه؟! نفسش را غمگین بیرون…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۳۰
به سمت اتاق میرود _چیشده رویا؟ این چرا رفت؟ بیخیال لب میزند _میگی چیکار کنم؟خب رفت دیگه _رویا خانوم زشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۳
صبح زود از جایش بلند شد،مهیار سرکارش رفته بود به طرف اتاق آراز رفت پسرک در اتاقش به خواب رفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۲۹
ناباورانه نگایش میکند _چی؟ _باباجان میگم چرا چادر نداری خدایا میبینی خودت دیگه؟ _الان مشکل تو چادر نداشتن منه واقعا؟!…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۲
لبش را گاز میگیرد و به مرد خیره میشود… حتی یک ذره حیا هم نداشت!! _زشته مهیار… لبخند بدجنسی میزند…
بیشتر بخوانید »