جدایی
-
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۷
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم فقط در جوابش لبخند زد بعد از خوردن صبحانه، هردو به اتاق رفتن تا آماده شوند…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۶
بدون هیچ حرفی، آرام در بغلش گریه میکند، چقدر نیازمند به یک نفر بود که او را بغل کند… توی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۵
_بیا بریم شام بخوریم نگاهش را به چشم های مشکیش داد با نفرت نگاهش میکرد… وقتی دید تکانی نمیخورد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۴
بعد از شستن طرف ها شیشه پاکن و دستمال گرفت، افتاد به جون اشپزخانه… در فکر و خیال خودش بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۳
_همیشه باید اینجا باشم؟ خنده ای کرد و گفت _نه رویا…میگم شبا باش اینجا، بالاخره خب خطرناکه شمام که ماشالله…
بیشتر بخوانید »