رمان در پرتویِ چشمانت
-
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۲۱
از حرف های ریحانه چیزهایی دستگیرش شد و توانست آیدی سارا را پیدا کند باید یه ارتباطی با سارا می…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۲۰
….: موهای نم دارش را با کش بست و حوله خیسش را روی در آویزان کرد تا خشک شود پشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۹
بهترین فرصت بود اما کمی زود بود برای بلند شدن دور بعدی به علی و هستی افتاد هستی _ جرات…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت 18
همانطور که سرش روی شانه عاطفه بود به خواب رفته بود نمیدانست چقدر گذشت که با صدا و تکان های…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۷
آن شب را با هر مصیبتی بود گذراند هر ده دقیقه صدای خنده کسرا و آرمان از اتاق آرمان می…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۶
صبح فردایش تا چشم باز کرد قیافه آرمان را دید سریع بلند شد که سرش با سر آرمان اصابت کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۵
با شنیدن اسمش از زبان مادر بیدار شد چشمانش را با دستانش مالید _ ساعت چنده ؟ مامان _ هفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۴
بلاخره آتش بس اعلام شد و آرامش به خانه برگشت سفره را پهن کردند و چیدند آنقدر مادر غذا و…آماده…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۱۳
مادر از زمان آمدنشان علاوه بر قیمه ای که درست کرده بود زنگ زد از رستوران کباب و جوجه بیاورند…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۱۲
موتوری برگشت و آنها از ترس عقب کشیدند تا سد راهش نباشند جلویشان ایستاد کاسکت را برداشت ریحانه _ رهام!…
بیشتر بخوانید »