رمان در پرتویِ چشمانت
-
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۷۷
از پله محضر پایین می آیند و سوار ماشین می شوند. سنگینی این مدت از دوشش برداشته شده بود. سوئیچ…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۷۶
با برخورد انگشت های کوچک و نرم دانیال به صورتش بلند شد. دانیال تسبیحش را بر می دارد و به…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۷۵
از ساعت دوازده بعداز ظهر تا چهار فقط خانه را مرتب کردند و لباس تست کردند. مادرش همه را از…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۷۴
به زینبی که خنده اش گوش فلک را کر کرده بود غرید: – ببند صدات میره بیرون! زینب با سکسکه…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت73
رهام به در مغازه رسید و نفس عمیقی کشید. مشتری با برداشتن خریدش از آقا فرهاد تشکری کرد و بیرون…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۷۲
خسته از دانشگاه به سمت خانه می رود. وسط گیر و گرفتاری های خودش، معضل سپهر و عاطفه از کجا…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۷۱
ساعت شش صبح بود که پدرش پایش را در یک کفش کرد که برویم! – بابا نمیشه هنوز دکترت اجازه…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۹
با توقف ماشین، پیاده می شوند و ارمیا به زور دانیال را از فرمون جدا می کند. در حینی که…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۸
آرش با سرتکان دادن ریزی می گوید: – بله خودمم وارد خانه که شد،تازه آرش خبر داد که مادرش پنج…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۷
قاچاق ارز و کلاهبرداری و …برای پوریا زند! پسرعمه اش، همان عزیز دردانه مادربزرگ حالا به تبهکار تبدیل شده بود.…
بیشتر بخوانید »