رمان عاشقانه
-
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۶۳
# پارت ۶۳ همگی دور میز نشسته بودیم کامیار از جایش بلند شد و ایستاد. کامیار : لطفا اگه ممکنه…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۶۲
# پارت ۶۲ با رفتن کامیار نفس عمیقی کشیدم و روی صندلی ولو شدم. میلی به صبحانه نداشتم ؛ اما…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۶۱
# پارت ۶۱ وسایلم را جمع کردم و خمیازهای کشیدم. _ تا کلاس بعدی خیلی مونده پاشو بریم یکم قدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۶۰
# پارت ۶۰ بی هدف به صفحه تلوزیون خیره شده بودم و کانالها را بالا پایین میکردم. نزدیک ظهر بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۵۹
# پارت ۵۹ _ چند بار بگم دلم نمیخواهد بری دیدنش. گازی به سیب در دستانم زدم. _ باید حضوری…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۵۸
# پارت ۵۸ با تابش نور چشم هایم را باز کردم. تو بغل کامیار خوابیده بودم و دستهایش مرا در…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۵۷
# پارت ۵۷ حسابی خیس شده بودیم. با رسیدن یه ویلا، کامیار مستقیم از پله ها بالا رفت و وارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۵۶
# پارت ۵۶ در تراس نشسته بودم و به منظره دریاچه در شب خیره شده بودم. قسمت غم انگیز تنهایی،…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۵۵
# پارت ۵۵ (کامیار) از ماشین پیاده شدم و کش و قوسی به تنم دادم. رانندگی طولانی مدت خستهام کرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی
رمان چشم های وحشی پارت ۵۴
# پارت ۵۴ با تابش نور روی صورتم چشمهایم رو باز کردم. کف اتاق خوابیده بودم. تمام تنم درد میکرد.…
بیشتر بخوانید »