عاشقانه
-
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۴۷
سلیم داخل خانه را وجب می کند و آتش هر لحظه امکان دارد خانه را فرو بریزد – آهووو ……
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۴۶
دل می کند از لب های آرامی که سنگین هوا را به درون ریه هایش می کشد سردار یک جسم…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مشکی من
رمان مرد مشکی من part. 15
مبینا با رفتن آرمین نفسمو عاح مانند بیرون دادم خونه سوتوکور شده بود پوفی کشیدم بی حوصله مشغول غذا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۴۵
آن قلبی که کنار واژه بابا برای شماره تلفنش گذاشته ام را خیلی وقت هاست ندیده ام او از…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۴۴
بی ربط میگوید – اون یارو چی شد؟ پسر دکتر مکتره چیه؟ … گفتی چشماشو کور کردن متعجب رو میچرخانم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزَرم پارت ۴۳
نفس عمیقی می کشم و کنارش می زنم پا میگذارم در خانه آپارتمانی که یک آجرش می ارزید به آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۴۲
دستم میل به چنگ زدن سینه ام دارد جمله اش اکو می شود در منافذ مغزم《بدجور عاشقمی 》 درب…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۴۱
دستم را از دستش بیرون می کشم – تو اعصابمو خورد نکنی مشروب نمی خورم نگران نباش … سردار چقدر…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۴۰
باد می وزد و شانس آورده ام مقنعه پوشیدم گفته بود دنبالم می آید و من الان به هیچ عنوان…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۳۹
دیگر وقتش بود بیمارستان عمومی را رها کنم سر و کله زدن با دانشجو هایی که کله ای داغ دارند…
بیشتر بخوانید »