عاشقانه
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۵۰
**** بالاخره مهیار از بیمارستان مرخص شدو همه باهم راهی خانه شدن به دستور مصطفی خان و خورشید گوسفندی سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۹
با لبخند نگاهش میکند _مائده _جانم؟ _تو منو میبخشی؟! _ببخشمت؟چیکار کردی مگه! نفس را بیرون میدهد و ادامه میدهد _واسه…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۸
فقط سرش را تکان میدهد دستانش را میگیرد و با لبخند نگاهش میکند _بچه ی شما هم اینجا مریضه؟! _اوهوم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هناس مستر
هناس مستر(پارت سوم)
بابا_یه گردنبند که روش سنگ یاقوته… به بچه ها سپردم ببینن منشاء این سنگه کجاست… اما با توجه به تجربهی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕45✿
════════════════ سایدا- خدالعنتش کنه که به یه بچهی۱۷ساله هم رحم نمیکنه،خودش بچگی ازدواج کرده میخواد این بلاروسر توام بیاره،میخواد زحمتِ…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕44✿
════════════════ سورن- کارای خونه رو انداختن رودوش من! مانیا- نیام جات کارارو بکنم؟ سورن- نه مرسی…نمیاین داخل؟ مانیا،ساتیا- مرسی پسرک…
بیشتر بخوانید » -
رمان هناس مستر
هناس مستر(پارت دوم)
دستامو دو طرف صورتش گذاشتمو سرشو از بغلم بیرون آوردم، همونطور که اشکاشو پاک میکردم گفتم: _الهی من پیش مرگت…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۷
_آروم باش خانوم… اشک از چشمانش جاری بود،حالا چه میکرد؟! _میخوام بلند شم… جوری با التماس به پرستار گفته بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان هناس مستر
هناس مستر(پارت دوم)
دستامو دو طرف صورتش گذاشتمو سرشو از بغلم بیرون آوردم، همونطور که اشکاشو پاک میکردم گفتم: _الهی من پیش مرگت…
بیشتر بخوانید » -
رمان هناس مستر
رمان هناس مستر پارت اول
رمان هناس مستر با بغض به روبروم نگاه می کردم و فکر می کردم که چطور شد که به…
بیشتر بخوانید »