عاشقانه
-
رمان سیب سرخ حوا
رمان سیب سرخ حوا «پارت15»
*شاهین به محل قرار رسیدم .یک کافه شیک و دنج توی بالا شهر. نه انگاری سلیقه دختره خیلی خوب بود.پس…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۷
خان نگاهش به خونی است که انگشت دی آشوب خارج می شود – نیومدُم که نقش قبر کُنُم … اومدُم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۹۰
سردار مستاصل چشم برهم می نهد تا خودش را پیدا کند … تا دلیل یا حتی … بهانه ی محکمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان سیب سرخ حوا
رمان سیب سرخ حوا «پارت14»
*نازلی به خونه رسیدم و خودم رو خسته روی مبل راحتی اتاقم رها کردم. گیج و سردرگم بودم و بربخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۶
شاهرخ همیشه همان پسرکِ پرخاشگر و خودخواه خان زاده است که باید همه ی اسباب بازی های مورد علاقه اش…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۸۹
راوی: پلک های سنگینش را باز می کند … چندین بار باز و بسته یشان می کند تا نگاهِ تارش…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۵
سینی به دست به دی آشوب و فرامرزی که روی دیواره ی کوتاه حوض نشسته اند نزدیک می شوم خدایا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۸۸
می گذرد و بالاخره درب باز می شود زینب هاج و واج پشت در ایستاده که نمی دانم چگونه به…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۴
البرز نگاهش میانِ آویزهای نقابش می ماند … همان هایی که صدای جیرینگ جیرینگشان دل می برد – اگر ……
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۸۷
آرام: خیره به درونِ آینه ی قدی می نگرم … چه از من مانده؟ … دخترکی با یک لباس مشکیِ…
بیشتر بخوانید »