عاشقانه
-
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۵۸
آرام: باد بسیار سردی کمرم را نوازش می کند به زور چشمانم را باز میکنم … پنجره باز است ملافه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۵۷
آرام با حال بد سمت آشپزخانه می رود و واقعا حالش خوب نیست دیگر ذله شده کابینت ها را…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۵۵
صالح پوزخند روزبه را می بیند و جری تر می شود روزبه سعی می کند بلند شود و او…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۵۴
– توام بس می کنی این کثافت کاری رو … تو خودت دوتا دختر داری منصور … این کار اِندِ…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۵۳
پله ها را دوتا دوتا پایین می آید … دارد منفجر می شود … او مرد است … دارد زیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۵۲
راوی: تمام رنج و غمش را روی بدنش پیاده کرده آنقدر کیسه را محکم کشید که تمام تنش می سوزد…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مشکی من
رمان مرد مشکی من part. 16
با آلارم گوشی عصبی دستمو زیر بالشت کردم که قطش کنم یهو با یاد کیش و پرواز فوری چشام باز…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۵۱
نفس نفس می زنم و قلبم مانند گنجشک در سینه ام می کوبد عصبانیتم به انتها رسیده و او همچنان…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۵۰
پاهایم کشیده می شوند به سویش به سوی پدری که برای اولین بار مهر پدری را از او دیدم درب…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۴۹
نیاز به آب سرد دارم … یک آب سرد که این آتش غم را در درونم خاموش کند همه چیز…
بیشتر بخوانید »