رمان کاوه
-
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۶۴
سرم را به دیوار بیمارستان تکیه دادم. فضای سرد و دلگیر بیمارستان، حالم را بدتر می کرد. متین کنارم نشست…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۶۳
به طبقه بالا می رود و هولکی شروع به تیر اندازی می کند. کاوه طوری که آسا متوجه نشود، از…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۶۲
نرگس دستی به معنای برو بابا تکان می دهد و لب می زند: – روانی! کنترل را میدارد و کانال…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۶۱
در خیابان های ترکیه می چرخیدیم و سر بستنی بحث می کردیم. انگار نه انگار دیشب را غمباد گرفته بودیم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۶۰
وسط آواز خوانی اش گفت: – ما تا کی اینجاییم؟ نفسی رها کردم و جواب دادم: – نمیدونم تا هر…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۹
سیاوش در را باز کرد و اول سردار و بعد سعید، هامون، کیانوش، کیارش و در آخر دختری که ماسک…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۸
یک ساعتی بود که بخش اول عکاسی تمام شده بود. آسا نکات آخر را به عکاسان گوشزد کرد و با…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۷
دکوری های قدیمی را پاک می کرد و سرجایش می گذاشت. چندسال بود که دکور این خانه هیچ تغییری نکرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۶
کاوه: من چیزی از حرف هایش نمی فهمیدم اما لبخند کشدارش نشان از چاپلوسی بیش از حدش می داد. آسا…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۵
نیم نگاهی به متین زوم شده روی لپتاپ انداختم و لب زدم: – کور نکنی خودتو! متین همانطور که میخ…
بیشتر بخوانید »