عاشقانه
-
رمان مرد مشکی من
رمان مرد مشکی من part. 14
دوتا منو داد دستمون خیره شدم به معجون ها یه اسم های عجیب غریبی داشتند که تاحالا به گوشم نخوره…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۳۰
راوی: اشک هایش مانند ابر بهار می ریزند هق هق هایش دست خودش نیست این دخترک گریان باران خورده آرام…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۲۹
قلپی از چای زعفرانی ام می نوشم بیمارستان هر روز از دیروز شلوغ تر است تغذیه نادرست و عدم ورزش…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۲۸
– خوبی خوبی تا این دختر بدبخت میاد دیوونه میشی پسر؟ همین صدای نازک ساحل نیست خودش حس خوبی است…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۲۷
جام را در دستش تاب می دهد یک شراب ناب ۱۰ ساله ذهنش مشغول است خیلی مشغول نفس تنگش سبب…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۲۶
– آره … گفتن هی براش حرف بزن دیشب چشم رو هم نذاشته خوابش نبره مرد کلافه می شود دخترک…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۲۵
یک شهاب سنگ درست می خورد وسط دو تن بی تاب شانه های آرام با ترس بالا می پرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان مرد مشکی من
رمان مرد مشکی منpart. 13
درو باز کردم داخل شدم خم شدم با خستگی کفشامو پرت کردم تو جا کفشی آخ آرمین بفهمه من با…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۲۴
– چیکار می کردم؟ … میگفتم دس خوش که برادرمو … پاره تنمو … همه جونمو … انداختی تو دل…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۲۳
چشمان سرخش روی صورتم می چرخد دست درون جیب فرو می کند و موبایل گران قیمتش را خارج می کند…
بیشتر بخوانید »