عاشقانه
-
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۷
وقتی به دم در رسید،هنوز نیامده بودند… نفسش را بیرون فرستاد در را بست و وارد خانه شد روی مبل…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۶
نگاه به ساعت کرد ۹ را نشان میداد اگر الان میرفت …. باید شب میرفت،چون روز ها چطوری از دست…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری
رمان فرفری پارت47
بازم زد اما اینبار زد سمت دیگه صورتم بعد هم شالم رو باز کرد اشکام میریخت وسعی میکردم مانع بشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۱۱
_کاری نداری؟ _نه تا خواست خداحافظ را بگویید تلفن را قطع کرد! با خودش چند چند بود؟؟؟ بیخیالش… باید یک…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۵
صبح زود با کلی شوق و ذوق بیدار شد حال خودش را نمیفهمید…خاستگاری یکی دیگه بود ولی او از همه…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری
رمان فرفری پارت46
همین که درو بست اشک هایی که به زور نگهداشته بودم رو صورتم جاری شد من تازه پی به احساسم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای ارباب
رمان رویای ارباب پارت ۱٠
دیگر کمری برایش نمانده بود! خسته روی مبل افتاد… صدای زنگ در، دوباره او را از جا بلند کرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده...عروس خونبس
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۴
پایش را با یک پارچه بست و باهم روی تخت نشستند از بچه گی هروقت زمین میخورد زانو هایش خون…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری
رمان فرفری پارت46
_منظورت چیه چرا دنبالم نمیگردن _چون من کاری کردم فکر کنن فرار کردی حس کردم دنیا دور سرم میچرخه سرم…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری
رمان فرفری پارت45
رفتم به ادرس ولی مادرش با حالی خراب درو باز کرد وگفت محمد دو روزه خونه نیومده گفته حالش خوبه…
بیشتر بخوانید »