رمان عاشقانه
-
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۲۲
بابای مریم آن سر اتاق روی قالی مقابل ما سه نفر نشسته بود. یک دستش را روی زانو گذاشته و…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۲۱
روی پله های حیاط نشسته بودم، چشمانم بسته بود و باد خنک صبحگاهی به صورتم میخورد. یاد خودم میانداختم که…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 40
رسما می لرزیدم. کسی جز دانیال نمی گفت ملکه ی من… کسی با این لحن حرف نمیزد. کسی مثل اون…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۲۰
دستی صورتم را نوازش میکرد. نرم و ظریف بود و آشنا به نظر میرسید. خواهرم بود. گفت: «ترانه؟» صدای…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۱۹
دم ظهری خانه مریم نشسته بودم و چای مینوشیدم. داشتم برایش از مهمانی روز قبل، در خانه خانواده محبیان میگفتم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۱۸
در حیاط را باز کردم و آمدم بیرون. نگاهی به ساعتم انداختم، اهورا چرا دیر کرده بود؟ آن روز جمعه،…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 39
عصبی داشتم نفس نفس میزدم که شاهرخ از اتاق اومد بیرون. ترسیدم اما به روی خودم نیوردم. یکی چند تقه…
بیشتر بخوانید » -
رمان راغب
رمان راغب پارت ۱۳
وای! باز دوباره! کمی خودم را عقب کشیده و با وحشت به صورتی نگاه کردم که از عصبانیت قرمز و…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۱۷
در آینه به تصویر خودم نگاه میکردم. لبخند زدم ببینم چه شکلی میشوم؛ زیبا شدم. اما لبخند روی لبم نمیماند.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 38
شش ماه از ازدواج من و پاشا گذاشت. زندگی خیلی گرم و صمیمی کنار هم داشتیم. مسافرت میرفتیم و کنار…
بیشتر بخوانید »