رمان عاشقانه
-
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 34
برای هزارمین بار شمارشو گرفتم و خاموش بود. کیان در حالی که داشت میوه میخورد گفت: _آروم باش دلسا، گفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 33
بعد از رقصیدن خسته اومدیم کناری بشینیم. نزدیک صبح بود و هوا داشت کم کم روشن میشد. _پیاده بریم تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 32
پاشا لیوان قهوه ش رو برداشت و رفت پشت پنجره. _دانیال رفته دبی تا محمولشو از اونجا به طور قاچاق…
بیشتر بخوانید » -
رمان سارین
رمان سارین پارت4
#پارت_4 ومن نمیتوانم به این سوال مسخره جواب بدهم، وقتی که بعضی شبها گرسنه میخوابیدم چه فرقی میکند؟ درعوض پول…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 31
_متوجه شدم سعی داری بفهمی چیکار میکنم و نمیدونستم خواست خودته یا آدم کسی هستی. برام خطرناک بودی اما عاشقت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 30
خیلی ترسیدم. وقتی سوسن اومد بالا نمیدونستم باید چیکار کنم. –خانم آروم باش، شما قوی تر از این حرفایی آقا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 29
از اتاق که بیرون رفتیم گفت: _می خوام بفرستمت برای معاینه، خواهان داری از اون ور. باکره ای دیگه؟ ترسیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 28
دختره با تنفر گفت: +هیچ وقت نمیبخشمت. تو به من گفتی عاشقمی. گولم زدی. خنده ی دانیال به هوا رفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 27
کارای شرکت رو انجام دادم و مرخصی گرفتم تا یکم زودتر برم خونه که آماده بشم. یه لباس خیلی ساده…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 26
دو روزی گذشت و با آروان و ستاره کل استانبول رو گشتیم. می خواستن آخر هفته برگردن دبی و ما…
بیشتر بخوانید »