رمان عاشقانه
-
رمان بوی گندم جلد دوم
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و نه
ابرویش بالا پرید _چرا اخم کردی؟ نگاه چپکی حوالهاش کرد _خودتو به اون راه نزن اون لعنتی رو هم جمع…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون
رمان انتقام خون پارت 28
توی اون کت و شلوار مشکی به زیبایی میدرخشد و آن شال سفید تضاد خیره کنندهای با موهای مشکیاش دارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم جلد دوم
رمان بوی گندم جلد دوم پارت بیست و شش
آن روز تصمیم گرفتند در اصفهان گشتی بزنند. هر چهقدر به عمه اصرار کردند همراهشان بیاید قبول نکرد و گفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۳۴
انگشتر تک نگینی که داخل جعبه بود میدرخشید همچو قلب من.. یاد جمله ای که داخل کافه بهم گفت افتادم:…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون
رمان انتقام خون پارت ۲۵
دو مرد سیاهپوش از ماشین پیاده میشوند وحشت زده چند قدم دیگر عقب میروم یکی از آنها جلو…
بیشتر بخوانید »