رمان عاشقانه
-
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۹۶
– بهم فکر نمی کنی و برای انگولک کردن غیرت من لخت و پتی رو به روی پنجره وایمیسی؟ ……
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۵
# پارت ۵ ( جانان) هر دو مقابل حاج بابا ایستاده بودیم. حاج فتاح : امیدوارم امانت دار خوبی باشی…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۵۶
اهورا شنبه مستقیم به انبار رفت و نیامد دفتر شرکت. من هم تا آرمان رسید در اتاق را قفل کردم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۹۵
دخترک ظالم با غرور تکیه می دهد به کانتر و به لعنتی ترین حالت ممکن پاهای بدون پوشش را روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قُراوُل پارت ۲۲
من که زبان درازی نمی کردم … من فقط می خواستم بدانم درباره ام غیر از رقاص و کمر باریک…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۵۵
در پنج سالگی برای آخرین بار پا گذاشتم به خانه مادربزرگ مادریام. بابا بعضی آخر هفتهها ما را میبرد آنجا…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قُراوُل پارت ۲۱
فرار را به قرار ترجیح می دهم و خودم را درون مطبخ پرتاب می کنم پشتم به ديوار می چسبد…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۹۴
– خیلی خب … باید حرف بزنیم حرف؟ … من و او؟ … درباره ی بودن با زنی دیگر؟ ……
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۴
# پارت ۴ مستاصل بود و دلش حسابی شور میزد. زنگ های مداوم امیر کلافهاش کرده بود. دلش را به…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۵۴
آرمان داشت به قولش عمل میکرد. در آن هوای سرد و بارانی، بساط کباب راه انداخته و پشت هم میگفت:…
بیشتر بخوانید »