رمان عاشقانه
-
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۲۰
– خبر که … دست توئه … بلند شو همان پشت پناه گرفته ام … نکند شاهرخ دوتاییمان را سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۹۳
دست و پا می زنم این حرکات خشن و بی منطق قطعا باید متعلق به این بوی سرد باشند صداهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۳
# پارت ۳ کتاب و جزوهاش را درون کیف دستی اش گذاشت و از جایش بلند شد. کلاس هنوز شلوغ…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۵۳
حالم هیچ خوش نبود. به اهورا گفتم: «من دیگه نمیتونم» ساعت تازه داشت سه را رد میکرد. گفت بروم خانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 54
حرفاشو زد از اتاق عصبی بیرون رفت نمیدونستم باید بهش اعتماد کنم یا نه اما چاره ای جز اعتماد نداشتم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 53
واقعا دیگه برام خسته کننده شده بود اینکه روی تخت بمونم و تکون نخورم. چاق شده بودم به خاطر بی…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۹
این پا و آن پا می کنم برای در زدن یا نزدن … قطعا جسم بیهوشِ خانراده چیزی نبود که…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۹۲
– می دونم گند زدم … می دونم دلتو شکستم … ولی درستش می کنم … تو فقط بمون ……
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۵۲
پنجشنبه ظهر نشسته بودم روی صندلی راحت اهورا در شرکت. خودش رفته بود دستانش را بشوید برای ناهار. ظرف غذایم…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود
# پارت ۲ دستکش های چرمیاش را پوشید و از ماشین پیاده شد. هنور هم برای رفتن مردد بود. در…
بیشتر بخوانید »