رمان پسر خوب
-
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۲۳
امید از بلایایی ست که بر سر انسان نازل شده. یکی مثل من چرا باید این را فراموش کند؟ چون…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۲۲
بابای مریم آن سر اتاق روی قالی مقابل ما سه نفر نشسته بود. یک دستش را روی زانو گذاشته و…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۲۱
روی پله های حیاط نشسته بودم، چشمانم بسته بود و باد خنک صبحگاهی به صورتم میخورد. یاد خودم میانداختم که…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۲۰
دستی صورتم را نوازش میکرد. نرم و ظریف بود و آشنا به نظر میرسید. خواهرم بود. گفت: «ترانه؟» صدای…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۱۹
دم ظهری خانه مریم نشسته بودم و چای مینوشیدم. داشتم برایش از مهمانی روز قبل، در خانه خانواده محبیان میگفتم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۱۸
در حیاط را باز کردم و آمدم بیرون. نگاهی به ساعتم انداختم، اهورا چرا دیر کرده بود؟ آن روز جمعه،…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۱۷
در آینه به تصویر خودم نگاه میکردم. لبخند زدم ببینم چه شکلی میشوم؛ زیبا شدم. اما لبخند روی لبم نمیماند.…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۱۶
من: «خیلی هم بداخلاق نیست. غذاشو که خورد بهتر شد» در خانه حنانه نشسته بودم و دو نفری داشتیم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۱۵
وقتی به خواستگاری برگشتیم، به دلیل نامشخصی همه جایشان را عوض کرده بودند. خانم محبیان دست مرا گرفت دوباره نشاند…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۱۴
حنانه زنگ زده بود. چند روز پیش خانم محبیان مرخص شد و حالا که کمی بهتر بود، قرار بود موضوع…
بیشتر بخوانید »