رمان چشم های لال
-
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت 9
یک آن دلم هوری ریخت. خدای من! صدای خودش بود؟ آن صدای بمی که همیشهی خدا شوخطبعی درش موح میزد،…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت ۶
سرم را از زیر نوازش دستانش کنار کشیدم و روی تخت نشستم. تمام بدنم جوری سنگ شده بود و تیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان «چشمهای لال» پارت 3
از سر جایش بلند شد. مگر دیگر جایی برای ماندن داشت؟ پیش که بماند؟ دیگر وقتی خواهر به خواهر رحم…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان «چشمهای لال» پارت 2
سلام قربونتون برم! این حجم همیشگی پارتها هست اگه دوست دارین بیشتر باشه توی نظرات برام بنویسین عزیزان. خیلی خیلی…
بیشتر بخوانید »