نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۵۶

4.3
(252)

شیر خوردنش که تمام می‌شود در آغوشم آرام به خواب می‌رود

بوسه آرامی بر گونه نرمش میزنم

دکتر او را از آغوشم می‌گیرد و مجدد درون دستگاه می‌گذارد

مجدد با ویلچر بیرون می‌رویم و آرمان با دیدنمان جلو می‌آید

آرمان_دیدیش؟

بیحرف سری تکان میدهم و نگاه میدزدم

اندازه یک دنیا از او دلخورم

نخواست‌ حرف‌هایم را بشنود

این مهربان شدن یهویی‌اش را چگونه باور کنم

شاید هم آن نوشته را خوانده

هرچه که هست دلم با او صاف نمی‌شود

زمانی که سکوت مرا می‌بیند از دکتر می‌پرسد

آرمان_من نمیتونم ببینمش؟

دکتر مهربان جواب میدهد

دکتر_شما از پشت شیشه میتونی ببینیش

آرمان پشت شیشه می‌ایستد و من یواشکی نگاهش میکنم

دروغ است اگر بگویم دلم برای مهربانی و نگرانی‌هایش تنگ نشده‌است

دل تنگم اما نمیتوانم بی اعتمادی‌اش را ببخشم

حداقل حالا نه

بدنم کوفته‌است و جای بخیه‌های شکمم کمی می‌سوزد

دلم ساعت‌ها خواب می‌خواهد

کمی بعد آرمان به سمتمان می‌آید و پشت ویلچرم قرار می‌گیرد

برق چشمانش را نمی‌تواند پنهان کند

دکتر به اتاق خودش می‌رود و ما‌هم با آسانسور پایین می‌رویم

به سمت در اتاق می‌رویم

پشت در اتاق امیر و آرمین را نشسته بر روی صندلی‌های فلزی می‌بینم

موقع رفتن اینجا نبودند و احتمالا تازه آمده‌اند

امیر جلو می‌آید و آرمان ویلچر را نگه می‌دارد

امیر جلوی پایم زانو خم می‌کند

امیر_خوبی آجی؟

لبخند خسته‌ای میزنم

_خوبم

آرمین هم جلو آمده و چند قدم عقب‌تر از امیر ایستاده است

به آنها توجهی نمیکنم که آرمان ویلچر را حرکت میدهد

داخل اتاق باز‌هم مرا آرام بر روی تخت میخواباند و پتو را بر رویم مرتب می‌کند

امیر و آرمین‌هم وارد شده‌اند اما من بی‌توجه به آنها شال سفید رنگ را از روی سرم برمیدارم

آرمین قدمی جلو می‌آید

آرمین_هلما من‌……………

بی توجه به او پتو را بر روی سرم میکشم و با صدای آرامی امیر را مخاطب قرار میدهم

_امیر میخوام بخوابم

کمی بعد صدای قدم‌هایشان را می‌شنوم و اتاق خالی می‌شود

دلم تنهایی می‌خواهد

نمیتوانم هیچ کدامشان را ببخشم

آرمین باعث این حال من و آن اتفاقات است

آرمان هم با بی اعتمادی‌اش و گوش ندادن به حرف‌هایم همه چیز را خراب کرد

دارو‌هایی که داخل سرم بوده است گیجم کرده که کم کم به خواب میروم

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

امروز مرخص میشوم و خاله مهتاب به همراه مامان فرشته برایم لباس آورده‌اند

از دیروز با هیچ کدامشان حرف نزده‌ام و هرکاری که وارد اتاق می‌شوند خود را به خواب میزنم

دخترکم باید یک هفته در بیمارستان بماند و بعد می‌توانیم او را با خود به خانه ببریم

با کمک خاله لباس‌های بیمارستان را با تیشرت و شلوار مشکی رنگ خودم تعویض میکنم

مانتو لیمویی‌ام را میپوشم و پس از سر کردن شال مشکی رنگم با کمک خاله و مامان فرشته از تخت پایین می‌آیم

صندل‌های مشکی‌ام را پا میزنم و با قدم‌های آرام به سمت در اتاق میروم

آرمان می‌داند که به او اجازه دخالت نمی‌دهم پس عقب می‌ایستد

دستم را به دیوار می‌گیرم و قدم‌های آرام برمیدارم

پس از خروج از اتاق آرمان کنارم می‌آید و آرام می‌گوید

آرمان_دستت رو بده من کمکت کنم

اخمی بر پیشانی مینشانم و مانند خودش آرام اما پر حرص جواب میدهم

_راه رفتن بلدم

قبل از خروج از بیمارستان بار دیگر دخترکم را می‌بینم و بعد از بیمارستان خارج می‌شویم

دلم نمی‌خواهد به خانه بروم اما نمی‌خواهم کسی از ماجرا خبردار شود پس در مقابل دعوت‌های خاله و مامان فرشته تشکر میکنم و می‌گویم که در خانه خود راحت‌تر هستم

خاله و مامان از جلوی بیمارستان به خانه خودشان می‌روند تا عصر برای مراقبت از من برگردند

با قدم‌های آرام سوار ماشین میشوم و آرمان هم پشت فرمان جای میگیرد

مسیر را در سکوت سپری می‌کنیم و کمی بعد آرمان ماشین را درون پارکینگ پارک می‌کند

آرام پیاده میشوم و به گرفتن دستم به دیوار به سمت آسانسور میروم

آرمان با دیدن لجبازی‌ام هوف کلافه‌ای می‌کشد و پشت سرم قدم برمی‌دارد

با آسانسور بالا می‌رویم و آرمان در را با کلید باز می‌کند

کفش‌هایم را از پا بیرون می‌آورم و آرام وارد خانه میشوم

بی‌توجه به خانه بهم ریخته و حتی ورود او به سمت میز میروم

خم میشوم و موبایلم را برمیدارم که صدای پر حرصش بلند می‌شود

آرمان_اونجوری خم نشو بخیه‌هات باز میشه

با حرص به سمتش برمیگردم

_به تو چه؟………….مگه حال من واسه تو اهمیت داره؟

متعجب نگاهم می‌کند و با گذاشتن وسایل بر روی مبل جلو می‌آید

آرمان_یعنی چی؟

پوزخندی میزنم

_یعنی همین‌ که شنیدی

هوف کلافه‌ای میکشد و موهایش را چنگ می‌زند

میدانم که خودش را کنترل می‌کند تا عصبی نشود

آرمان_چرا لجبازی میکنی؟چرا؟؟؟

پوزخندم پررنگ‌تر میشود

_چون‌که زیرا به دلیل آنکه

توجهی به چهره مبهوتش نمیکنم و به سمت اتاق میروم

در را پشت سرم میبندم و به آن تکیه میدهم

نفس عمیقی میکشم و با قدم‌های آرام به سمت حمام میروم

به شدت به دوش آب گرم نیاز دارم

وارد حمام میشوم و پس از در آوردن لباس‌هایم و باز کردن آب زیر دوش می‌ایستم

اشک‌هایم بی اجازه بر گونه‌ام میریزد

هنوز یک ساعت نگذشته دلم برای دخترکم تنگ شده

البته شاید اینها توجیهی باشد برای دل تنگی‌ام برای آرمان

نامردترین مرد این روز‌هایم

درد زیر دلم اجازه بیشتر فکر کردن نمیدهد

دوش کوتاهی می‌گیرم و از حمام خارج میشوم

حمایت؟🥺😥

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 252

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
39 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
1 سال قبل

ایش چرا کوتاه نمیاد هلما😑😑😑

نازنین
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

ولی من اونجا که گفت چون که زیرا به دلیل آنکه نفهمیدم یعنی چی الان این تیکه بود پروند ؟مرغ حقیقت دختره داره شورشو درمیاره…عالی بود غزل جونم خسته نباشی

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

همین ک بچه اش سالمه بتید بره خدا و آرمانو شکر کنه🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

باید**

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

چراااا؟
اگه بلایی سرش میومد که تقصیر آرمان بود
دختر گناه داره🥺🤕

sety ღ
پاسخ به  زن اول سامی😜😆
1 سال قبل

اگه بلایی سرش میومد که نیومد😁😂😂

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

🤦‍♀️🤦‍♀️

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

غزل جان این هلما رو حالی کن که آرمان تقصیری نداشت اون لحظه هر کسی جاش بود با اون وویس باور میکرد حالا شما کوتاه بیا

saeid ..
1 سال قبل

خسته نباشی غزل جان 😊💐

Tina&Nika
1 سال قبل

غزلی جیگرم حالم اومد سامین زد تو گوش دنیا بگیره بکشتش عفریته هرزه رو
دستتم بابت قانون عشق درد نکنه 🥰😍🥰😘😘
اما این یکی به هلما حق میدم ولی امیر تقصیری نداره یا خاله و مامان ارمان تقصیری ندارن که با اونا اینجوری میکنه رفتارش با ارمان حق ارمانه🥰😇

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  Tina&Nika
1 سال قبل

خودمم کیف کردم😁
قربونت عزیزم✨️🤍
با امیر و بقیه که خوب رفتار کرد به آرمین و آرمان محل نداد
آره باید یکم ادب بشه😉

Tina&Nika
پاسخ به  زن اول سامی😜😆
1 سال قبل

موافقم دستت طلا همینجور برو جلو منم به شخصیت خواهر سامی و حامی اصافه کن
اینم بگو گیساش رو کندم عین چی زدمش هرزه بی خاصیت به عنوان خواهر شوهر رستا

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  Tina&Nika
1 سال قبل

نقشت رو آوا ایفا میکنه😜😆😆
🤣🤣🤣

Tina&Nika
پاسخ به  زن اول سامی😜😆
1 سال قبل

نمیشه منم باشم 🤣🤣

Tina&Nika
1 سال قبل

غزل نمیدونم کامنتم اومده یا نه چون کامنت گذاشتم

...Fatii ...
1 سال قبل

دلم خنک میشه هنوز زوده یه چند روز بزار آرمان خان اعصابش خورد و خمیر بشه بعد

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  ...Fatii ...
1 سال قبل

دیگه باید ببینیم چی میشه تا پارت‌های بعد😉😁

Tina&Nika
پاسخ به  ...Fatii ...
1 سال قبل

فاطی خانم دیگه پارت نمیزاری 🥺ببین به خدا انقد از دست مریضی حالم بده بعض دارم بزور خودمو کنترل کردم بگی دیگه نمیزارم گریم میگیره

saeid ..
پاسخ به  Tina&Nika
1 سال قبل

ایشون رمان ندارن توی سایت!

Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

بعد نویسنده رمان به خاطر تو و توبرای او کدوم فاطمه هست به خدا انقد فاطمه تو سایت قاطی کردم

لیلا ✍️
پاسخ به  Tina&Nika
1 سال قبل

یکیه پروفایلش دریاست😊

Tina&Nika
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

اها ممنون که اگاهم کردید عزیزان 🥰🥰🥰

Fateme
پاسخ به  Tina&Nika
1 سال قبل

جانم عزیزم منم نویسنده اش

Tina&Nika
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

دیگه پارت نمیزارین ؟ ترو خدا پارت گذاری رو قطع نکین🥺

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

دلم برات تنگ شده بود فاطی‌جونم کجا بودی ؟

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

دورت بگردم من
یکم درگیر بودم از طرفی هم مدرسه شروع شده یکم کمتر میام ببخشید

Fateme
1 سال قبل

خسته نباشی عزیزم
برعکس همه من به هلما حق میدم تنها کاری که آرمان میتونست بکنه گوش دادن به حرفای هلما بود که اونو دریغ کرد ازش

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

قربونت عزیزم🤍✨️
آره خیلی بد کرد و هلما حق داره🥺
تو برعکس همه نیستی ستی و نازنین برعکس همن😉😆

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

عالی بود گَلبم🥹🤍

𝓗𝓪 💫
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

تو چرا پارت نمیزاری ..درسته عروس شدی اما اون پارت کوتاه رو بده تو فقط بده🥲

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

قربونت عروس خانوممممم✨️🤍🥰

𝓗𝓪 💫
1 سال قبل

عالی بود عزیزم

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  𝓗𝓪 💫
1 سال قبل

قربونت حدیثیییی🤍✨️🥰

Newshaaa ♡
1 سال قبل

هلما بیچااارههه😭😭😭
عالللی غزلیی😍

زن اول سامی😜😆
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

🥺😥
قربونت نیوشییییی🥰✨️🤍

دکمه بازگشت به بالا
39
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x