رمان انتقام خون پارت ۵۶
شیر خوردنش که تمام میشود در آغوشم آرام به خواب میرود
بوسه آرامی بر گونه نرمش میزنم
دکتر او را از آغوشم میگیرد و مجدد درون دستگاه میگذارد
مجدد با ویلچر بیرون میرویم و آرمان با دیدنمان جلو میآید
آرمان_دیدیش؟
بیحرف سری تکان میدهم و نگاه میدزدم
اندازه یک دنیا از او دلخورم
نخواست حرفهایم را بشنود
این مهربان شدن یهوییاش را چگونه باور کنم
شاید هم آن نوشته را خوانده
هرچه که هست دلم با او صاف نمیشود
زمانی که سکوت مرا میبیند از دکتر میپرسد
آرمان_من نمیتونم ببینمش؟
دکتر مهربان جواب میدهد
دکتر_شما از پشت شیشه میتونی ببینیش
آرمان پشت شیشه میایستد و من یواشکی نگاهش میکنم
دروغ است اگر بگویم دلم برای مهربانی و نگرانیهایش تنگ نشدهاست
دل تنگم اما نمیتوانم بی اعتمادیاش را ببخشم
حداقل حالا نه
بدنم کوفتهاست و جای بخیههای شکمم کمی میسوزد
دلم ساعتها خواب میخواهد
کمی بعد آرمان به سمتمان میآید و پشت ویلچرم قرار میگیرد
برق چشمانش را نمیتواند پنهان کند
دکتر به اتاق خودش میرود و ماهم با آسانسور پایین میرویم
به سمت در اتاق میرویم
پشت در اتاق امیر و آرمین را نشسته بر روی صندلیهای فلزی میبینم
موقع رفتن اینجا نبودند و احتمالا تازه آمدهاند
امیر جلو میآید و آرمان ویلچر را نگه میدارد
امیر جلوی پایم زانو خم میکند
امیر_خوبی آجی؟
لبخند خستهای میزنم
_خوبم
آرمین هم جلو آمده و چند قدم عقبتر از امیر ایستاده است
به آنها توجهی نمیکنم که آرمان ویلچر را حرکت میدهد
داخل اتاق بازهم مرا آرام بر روی تخت میخواباند و پتو را بر رویم مرتب میکند
امیر و آرمینهم وارد شدهاند اما من بیتوجه به آنها شال سفید رنگ را از روی سرم برمیدارم
آرمین قدمی جلو میآید
آرمین_هلما من……………
بی توجه به او پتو را بر روی سرم میکشم و با صدای آرامی امیر را مخاطب قرار میدهم
_امیر میخوام بخوابم
کمی بعد صدای قدمهایشان را میشنوم و اتاق خالی میشود
دلم تنهایی میخواهد
نمیتوانم هیچ کدامشان را ببخشم
آرمین باعث این حال من و آن اتفاقات است
آرمان هم با بی اعتمادیاش و گوش ندادن به حرفهایم همه چیز را خراب کرد
داروهایی که داخل سرم بوده است گیجم کرده که کم کم به خواب میروم
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
امروز مرخص میشوم و خاله مهتاب به همراه مامان فرشته برایم لباس آوردهاند
از دیروز با هیچ کدامشان حرف نزدهام و هرکاری که وارد اتاق میشوند خود را به خواب میزنم
دخترکم باید یک هفته در بیمارستان بماند و بعد میتوانیم او را با خود به خانه ببریم
با کمک خاله لباسهای بیمارستان را با تیشرت و شلوار مشکی رنگ خودم تعویض میکنم
مانتو لیموییام را میپوشم و پس از سر کردن شال مشکی رنگم با کمک خاله و مامان فرشته از تخت پایین میآیم
صندلهای مشکیام را پا میزنم و با قدمهای آرام به سمت در اتاق میروم
آرمان میداند که به او اجازه دخالت نمیدهم پس عقب میایستد
دستم را به دیوار میگیرم و قدمهای آرام برمیدارم
پس از خروج از اتاق آرمان کنارم میآید و آرام میگوید
آرمان_دستت رو بده من کمکت کنم
اخمی بر پیشانی مینشانم و مانند خودش آرام اما پر حرص جواب میدهم
_راه رفتن بلدم
قبل از خروج از بیمارستان بار دیگر دخترکم را میبینم و بعد از بیمارستان خارج میشویم
دلم نمیخواهد به خانه بروم اما نمیخواهم کسی از ماجرا خبردار شود پس در مقابل دعوتهای خاله و مامان فرشته تشکر میکنم و میگویم که در خانه خود راحتتر هستم
خاله و مامان از جلوی بیمارستان به خانه خودشان میروند تا عصر برای مراقبت از من برگردند
با قدمهای آرام سوار ماشین میشوم و آرمان هم پشت فرمان جای میگیرد
مسیر را در سکوت سپری میکنیم و کمی بعد آرمان ماشین را درون پارکینگ پارک میکند
آرام پیاده میشوم و به گرفتن دستم به دیوار به سمت آسانسور میروم
آرمان با دیدن لجبازیام هوف کلافهای میکشد و پشت سرم قدم برمیدارد
با آسانسور بالا میرویم و آرمان در را با کلید باز میکند
کفشهایم را از پا بیرون میآورم و آرام وارد خانه میشوم
بیتوجه به خانه بهم ریخته و حتی ورود او به سمت میز میروم
خم میشوم و موبایلم را برمیدارم که صدای پر حرصش بلند میشود
آرمان_اونجوری خم نشو بخیههات باز میشه
با حرص به سمتش برمیگردم
_به تو چه؟………….مگه حال من واسه تو اهمیت داره؟
متعجب نگاهم میکند و با گذاشتن وسایل بر روی مبل جلو میآید
آرمان_یعنی چی؟
پوزخندی میزنم
_یعنی همین که شنیدی
هوف کلافهای میکشد و موهایش را چنگ میزند
میدانم که خودش را کنترل میکند تا عصبی نشود
آرمان_چرا لجبازی میکنی؟چرا؟؟؟
پوزخندم پررنگتر میشود
_چونکه زیرا به دلیل آنکه
توجهی به چهره مبهوتش نمیکنم و به سمت اتاق میروم
در را پشت سرم میبندم و به آن تکیه میدهم
نفس عمیقی میکشم و با قدمهای آرام به سمت حمام میروم
به شدت به دوش آب گرم نیاز دارم
وارد حمام میشوم و پس از در آوردن لباسهایم و باز کردن آب زیر دوش میایستم
اشکهایم بی اجازه بر گونهام میریزد
هنوز یک ساعت نگذشته دلم برای دخترکم تنگ شده
البته شاید اینها توجیهی باشد برای دل تنگیام برای آرمان
نامردترین مرد این روزهایم
درد زیر دلم اجازه بیشتر فکر کردن نمیدهد
دوش کوتاهی میگیرم و از حمام خارج میشوم
حمایت؟🥺😥
ایش چرا کوتاه نمیاد هلما😑😑😑
ولی من اونجا که گفت چون که زیرا به دلیل آنکه نفهمیدم یعنی چی الان این تیکه بود پروند ؟مرغ حقیقت دختره داره شورشو درمیاره…عالی بود غزل جونم خسته نباشی
آره مثلا مسخرش کرد🤦♀️
هنوز کاری نکرده که شورشو دربیاره🤕
قربونت نازنینی✨️🥰🤍
آخه هنوز نه آرمان کاری کرده نه اتفاقی افتاده که بخواد کوتاه بیاد یا نیاد🤦♀️🤦♀️
همین ک بچه اش سالمه بتید بره خدا و آرمانو شکر کنه🤣🤣🤣
باید**
چراااا؟
اگه بلایی سرش میومد که تقصیر آرمان بود
دختر گناه داره🥺🤕
اگه بلایی سرش میومد که نیومد😁😂😂
🤦♀️🤦♀️
غزل جان این هلما رو حالی کن که آرمان تقصیری نداشت اون لحظه هر کسی جاش بود با اون وویس باور میکرد حالا شما کوتاه بیا
از دستش ناراحته ولی خب باید ببینیم چی میشه🤷♀️
خسته نباشی غزل جان 😊💐
قربونت سعیدی🤍🥰✨️
غزلی جیگرم حالم اومد سامین زد تو گوش دنیا بگیره بکشتش عفریته هرزه رو
دستتم بابت قانون عشق درد نکنه 🥰😍🥰😘😘
اما این یکی به هلما حق میدم ولی امیر تقصیری نداره یا خاله و مامان ارمان تقصیری ندارن که با اونا اینجوری میکنه رفتارش با ارمان حق ارمانه🥰😇
خودمم کیف کردم😁
قربونت عزیزم✨️🤍
با امیر و بقیه که خوب رفتار کرد به آرمین و آرمان محل نداد
آره باید یکم ادب بشه😉
موافقم دستت طلا همینجور برو جلو منم به شخصیت خواهر سامی و حامی اصافه کن
اینم بگو گیساش رو کندم عین چی زدمش هرزه بی خاصیت به عنوان خواهر شوهر رستا
نقشت رو آوا ایفا میکنه😜😆😆
🤣🤣🤣
نمیشه منم باشم 🤣🤣
غزل نمیدونم کامنتم اومده یا نه چون کامنت گذاشتم
دلم خنک میشه هنوز زوده یه چند روز بزار آرمان خان اعصابش خورد و خمیر بشه بعد
دیگه باید ببینیم چی میشه تا پارتهای بعد😉😁
فاطی خانم دیگه پارت نمیزاری 🥺ببین به خدا انقد از دست مریضی حالم بده بعض دارم بزور خودمو کنترل کردم بگی دیگه نمیزارم گریم میگیره
ایشون رمان ندارن توی سایت!
بعد نویسنده رمان به خاطر تو و توبرای او کدوم فاطمه هست به خدا انقد فاطمه تو سایت قاطی کردم
یکیه پروفایلش دریاست😊
اها ممنون که اگاهم کردید عزیزان 🥰🥰🥰
جانم عزیزم منم نویسنده اش
دیگه پارت نمیزارین ؟ ترو خدا پارت گذاری رو قطع نکین🥺
دلم برات تنگ شده بود فاطیجونم کجا بودی ؟
دورت بگردم من
یکم درگیر بودم از طرفی هم مدرسه شروع شده یکم کمتر میام ببخشید
خسته نباشی عزیزم
برعکس همه من به هلما حق میدم تنها کاری که آرمان میتونست بکنه گوش دادن به حرفای هلما بود که اونو دریغ کرد ازش
قربونت عزیزم🤍✨️
آره خیلی بد کرد و هلما حق داره🥺
تو برعکس همه نیستی ستی و نازنین برعکس همن😉😆
عالی بود گَلبم🥹🤍
تو چرا پارت نمیزاری ..درسته عروس شدی اما اون پارت کوتاه رو بده تو فقط بده🥲
قربونت عروس خانوممممم✨️🤍🥰
عالی بود عزیزم
قربونت حدیثیییی🤍✨️🥰
هلما بیچااارههه😭😭😭
عالللی غزلیی😍
🥺😥
قربونت نیوشییییی🥰✨️🤍