نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان باران که می بارد

رمان باران که می بارد _ پارت 5

4.9
(14)

کیاراد بعد از این که دخترک او را به نام لرد درآکولا صدا کرد ، فکرش خیلی درگیر شد ، ببین او و این کارکتر چه شباهت هایی وجود دارد که او را به این نام صدا کرد ، البته نا گفته نماند که او درمورد لرد هیچی نمی دانست! به محض این که دیانا اتاق را ترک کرد ، در اینترنت نام کارکتر را جست و جو کرد اما هیچ گونه شباهتی پیدا نکرد ، پس تصمیم گرفت که نظر خواهر و برادرش را در این مورد بداند ، شاید آن ها نظری داشته باشند .

بقیه ی طول روز را به مصاحبه با افراد پرداخت و در ۲ ساعت پایانی ساعت اداری ، پیش عمو مرتضی اش رفت که با او درمورد استخدامی ها مشورت بگیرد ، زیرا به نظر او به جز ۲ نفر ، هیچ کدام به درد این کار نمی خورند ، زیرا به نظر او بین تجربه کاری و درس هایی که دانشگاه و دوره ها آموزش میبینی ، اندازه ی خورشید تا زمین فاصله هست ! طبق 12 سال سابقه ی کاریش ، شما فقط از ۲۰٪ تا ۳۰٪ از مطالب درسی در کار استفاده میکنی و هیچ وقت محل کار در بهترین شرایط برای این بچه هایی که ذهنشان بوی قرمه سبزی می‌دهد ، آماده و حاضر نیست ؟! اما چه کند که شعار پدرش در طول ۳۰ سال کار کردن این هست که هر انسانی اگر استعداد و توانایی داشته باشد ، می تواند در شرکت او کار کند و تجربه کم کم به و جود می آید ؟!

او هم این این شعار را قبول داشت اما از سوی دیگر ، به نظرش کسی که قرار نو آموز که ماهی گیری بلد نیستن ، ماهیگیر حرفه ای تبدیل کند ، حسابی پیر می‌شود و نیاز به صبر جمیل و اعصاب ارام داشت اما او هیچ کدام از این نقاط اخلاقی مهم را نداشت ؟!

…………………………………

دیانا پس از خارج شدن از شرکت ، در دم در شرکت یهو شروع به گریه کردن کرد ، درسته که تمام سوالات را کامل و جامع جواب داد اما سوتی ای که داده است ، اصلا و ابدا ، لرد او را استخدام نمی کند ، پس از چند قدم که به سمت محل پارک ماشینش برداشت ، چون شدت غم و اندوهش در دلش زیاد بود ، پس با صدای بلند رو به آسمون کرد و گفت :

+ آخه خدا قربونت بشم ، فدای اون چشمات بشم . آخه تو که این همه بنده داری ! حالا چرا لرد درآکولاااا، ها دراکولااااااااا! به خدا برو اون عکس تلگرامش رو نگاه کن !!!! به خدا خوفت میگیره!!!

از غضا کیامهر که تازه از ماشینش پیاده شده بود تا به شرکت برود ، دیانا را دید که مثل ابر بهار گریه می کرد را دید ، پس دلش برای آن دختر طفل معصوم سوخت و به او گفت :

_ ببخشید خانم ، حالتون خوبه؟؟

دیانا که یهو او را دید ، از هیجان و سوپرایز به سکسکه افتاد و نتوانست جواب او را بدهد . کیامهر که وضعیت او را دید ، مجبورش کرد که

روی نیمکت های گوشه ی پیاده رو بشیند و گفت :

_میشه لطفا اینجا بشنید، من الان میام . جایی نریناااا!

دیانا فقط سر تکان داد و او به سمت سوپر مارکت نبش کوچه ی کنارشان رفت و از آنجا برای دخترک ، ۲ تا بطری آب و یک شیر کاکائو و یک های بای خرید و برگشت . ابتدا بطری آب اول را باز کرد و گفت که دخترک از آن بخورد و دیانا هم بدون هیچ گونه حرف ، کار او را انجام داد . سپس کیامهر در بطری دوم را باز کرد و گفت :

_ لطفا بیاین اینجا تا دست و صورتتون رو بشورید .

وقتی دید دیانا با تعجب به او نگاه می‌کند و کاری نمی کند ، مجبور شد دست او را بگیرد و به فضای سبز پیاده رو ببرد و مجبورش کرد که خم بشود و لباساش خیش نشود ، آب را روی صورت او ریخت و دیانا با دستش صورتش را شست . سپس کیامهر بقیه ی پلاستیک را به او داد و گفت :

_ لطفا حتما این ها را بخورید ، چون از روی رنگ پریدتون و لرزش دستتون مشخصه که قند خونتون افت کرده .

پلاستیک را به دیانا داد و به سمت شرکت رفت . در راه تا دفتر خیلی ذهنش مشغول بود که چه شده که یک خانم جوان این گونه گریه می کند اما متاسفانه از روی ادب نتوانست از او بپرسد ؛ هرچه فکر کرد و نتیجه ای نرسید ، پس قبل از این که وارد دفتر بشود ، دو شانه ی خود را بالا داد و گفت :

_ اصلا به من چه ؟! مردم الان خودشون هزار بدبختی دارن ؟!

پس افکارش در مورد آن دختر گریون را پشت در گذاشت و با انرژی زیاد و شاد به انجام کار های مربوط به شرکت رسید .
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
خوانندگان با صدا و بی صدا خیلی عذر می خوام که کوتاه نوشتم چون امروز و فردا سرم خیلی شلوغه 😭
نویسنده های گرامی ، همین طور پر قدرت ادامه بدین ، قول قول فردا ، تمام پارت هاتون رو میخونم
همگی موفق باشید 👍🏻
#از_طرف_نویسندهی_سرشلوغ_یک_کوچولوهم_خوابالوو😜🤪
.
‌.
.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

nika 😜😝

‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏واقعیت اینه که هیچ‌کس قرار نیست دنیاتو عوض کنه ؛ همه‌ش خودتی،‏ همه‌ش . 🦋❄
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

خسته نباشی نویسنده
فردا پارت طولانی تر بده😁

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون عزیزم خوبه که هر روز پارت میذاری امروز کم بود از فردا مثل قبل طولانی بذار موفق باشی

𝐸 𝒹𝒶
1 سال قبل

چقد برعکس داداشش کیامهر مهربونه
خیلی گشنگ بود فردا بیشتر بدیا
خسته نباشی❤

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط 𝐸 𝒹𝒶
𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
1 سال قبل

خسته نباشی عزیزم
چقد کیامهر مهربونه🥲
ولی کیاراد منو یاد یکی میندازه🌚❤️‍🩹
موفق باشی✨️💋

نسرین احمدی
نسرین احمدی
1 سال قبل

خسته نباشی 🌹

مائده بالانی
1 سال قبل

خسته نباشی خدا قوت❤️

Newshaaa ♡
1 سال قبل

کیامهر هم پسر خوبیه ولی کیاراد یه چیز دیگس😂
عالیی💋❤

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x