رمان بامداد عاشقی پارت ۳۸
سعی کردم به حرفش گوش کنم و حواسم رو پی کارم بدم..ولی واقعا چه لذت بخش بود در کنارش کار کردن و در این حد نزدیک بودن
سرم پایین بود و داشتم کار میکردم که احساس کردم آریا داره نگام میکنه..سرم و بلند کردم و غرق شدم توی چشم های مشکیش..
“غرق شدن در چشمان تو اگر تقدیر من باشد؛شنا کردن را نمیآموزم.”
لب زد:
_این قدر جدی ندیده بودم کار کنی..جدی بودن بهت میاد
دیوونه این همه از من تعریف نکن..من توانایی شو ندارم..فاز شوخی گرفتم:
_چون هیچ وقت ندیده بودی پیشت کار کنم..وگرنه همیشه همینم
خودم خوب فهمیدم سوتی دادم..صدبار تو شرکت دیده منو
_نیازی نیس به چیزی فکر کنی و این همه جدی رفتار کنی
دوست نداشتم به حرفای پدرش فکر کنم دوباره،پس سری گفتم:
_بیخیال شو دیگه آریا..به چیزی فک نمیکنم
با نگاه خاصی بهم گفت: چقدر اسمم زیبا بود و من تازه متوجه شدم..
با تعجب نگاهش کردم که گفت:
_البته از زبون تو
حالا متوجه حرفش شدم و با خجالت سرم رو انداختم پایین..
حالا این وسط معلوم نبود مامانش کجا رفت ی هو..که از آشپزخونه در نمیاد بیرون
_نمیخواد حالا خجالت بکشی،چیزی نگفتم که خانم خجالتی
هر چیزی هم که تو فکرم باشه با حرفاش باعث میشه یکی کی از مغزم پر بزنه و بره و چقدر خوب بود که تمام حواسش بهم بود.. ناخودآگاه آهنگ امیر شهیار اومد رو زبونم و منم آروم زمزمه کردم
_احتمالا احتمالا دارم،عاشقت میشم
با شیطنت گفت:عه..که داری عاشقم میشی،خانم من قصد ادامه تحصیل دارم
از خنده غش کردم که از شانس بد من مامانش همون لحظه با سبد میوه از آشپزخونه خارج شد..کلا آبروم رفت
سری خودم رو جمع و جور کردم و درست نشستم ولی آریا عین خیالش نبود و خنده روی لبش همچنان باقی بود
مادرش با ذوق به پسرش نگاه میکرد..سعی کرد به روم نیاره میوه رو گذاشت جلومون و گفت: بخورید..منم یکم کار دارم برم..شما هم به کاراتون برسید
دوباره برگشت آشپزخونه..نگاهش کردم و دوباره لبخندم عمق گرفت و مشغول کارا شدیم..سرم پایین بود که دستم رو گرفت یعنی دستش رو گذاشت روی دستم و گفت: اشتباه داری انجام میدی بزار کمکت کنم
و با دست خودش هدایت کرد دستمو..چقدر دوست داشتم رگ های برجسته دستشو نوازش کنم..تقریبا ساعت ۶بود که کارامون تموم شد و جمع و جور کردیم..
قرار بود دوباره خود آریا برسونه منو خونه..مامانش اصرار داشت که شب رو هم اونجا باشیم و بعد شام بریم ولی دیگه شدنی نبود واقعا..
_خب چند ساعت دیگه شام حاضر دختر،آریا میرسونتت
از طرفی دوست داشتم قبل از برگشت باباش برم که حس خوبی نمیگرفتم ازش
_دست شما درد نکنه..ی خورده کار داریم ،مزاحمتون شدیم
_نزن این حرفو دختر..بازم تشریف بیار
کنار در خونه خدافظی کردیم و داشتم کفش هامو می پوشیدم که آریا انگاری چیزی یادش رفته باشه سری دوباره برگشت خونه که ی دقیقه بیشتر طول نکشید دوباره برگشت و با مامانش خدافظی کرد و از خونه زدیم بیرون..
همین که سوار ماشین شدیم حرکت کرد و چند لحظه بعد سر خیابون نگه داشت..
دستشو داخل جیب کتش کرد و ی جعبه بیرون آورد
_بیا…این برای شماست
هدیه گرفته بود برام..با ذوق ازش گرفتم و باز کردم..ی ساعت خیلی شیک و زیبا بود..
_خوشت اومد
_معلومه…خیلی قشنگه آریا
جعبه رو از دستم گرفت و ساعتو برداشت از توش
_دستتو بیار جلو..
کاری که گفت رو انجام دادم که ساعت رو بست مچم..واقعا بی نظیر بود و سرش رو خم کرد و بوسه ای به دستم زد..دوباره گر گرفتم تپش قلبم بالا رفت..
متوجه شده بود این جور مواقع خجالت میکشم
_ممنونم..خیلی قشنگه
_مبارکت باشه عزیزم
و چه عزیزمش آوای زیبایی داشت..
تا رسیدن به خونمون دیگه حرفی نزد همین که رسیدیم خواستم پیاده بشم که گفت:
_آخر شب گوشیتو چک کن..دوباره مثل دیشب نشه
عجبااا..دیشب فقط چند دقیقه دیر دیدم پیاماش رو..
_خیلی خب..به شرط اینکه آبروم رو نبری
سرش رو مثل تعظیم پایین آورد و گفت:چشم بانو
لبخندی به چهره اش زدم و وارد حیاط شدم..منتظر شدم حرکت کرد و بعد در رو بستم
“زمستان برای من
همیشه هدیه می آورد
و این بار تو را…”
(احساس میکنم حمایت هاتون کم شده🥺
فراموش نشه حمایت های این پارت🍀
ویو بره بالای ۵۰۰ پارت میدم
راستی خوشحال میشم رمان بعدی من رو هم بخونید..البته از فردا پارت میزارم😊)
اولین کامنت
تارا جوون🤣🤣
🤦🏻♀️🤣
بگم که خوندمشااا
خوندی 😊🥺
آفلین
آریا ی سگ واسش ساعت خریده
خب که چی پاچه خوار حال بهم زن چاپلوسه رو مخِ بچه ننه ی دماغوی آب حوض کش ننه من قریب ، نکبت ، کثافت ، بیشعور ، پفک نخورده، کاکتوس، بی آگاهی محیطی ، جاهلللل ،نکبتتتتت بگیری ایشاللله🤣🤣🤣🤣
بدم میاد ازش🤦♀️😁
ایش حالمو بهم زد با اون بوسه هاش و رگ های دستش
بگید من فقط نیستم که از دگ های برجسته چه برای مرد و چه برای زن منتفرممممم🥸
مال مرد جذابه زن چندشه😂
نه اصلا دوتاشون زشتننن
خیلی چندشه واقعا اه اه🤣
زن کم هستن کسایی که رگ شون مشخصه😂
من متنفر نیستم 😂😌
مامان من رگش مشخصه😐🤣
نه در حد مرد
ولی میگم که کسایی کمی مشخص هستش
اتفاقا مال مامان من بدتر از مرد هم 🥸مشخصه حالا خوابه وگرنه از دستش عکس میگرفتم برات🤣🤣🤣
آهان
نه بابا باور کردم چه عکسی 😊
یا خداااا
مگه چیکار کرده 🤣🤣
کلا باهاش مشکل داری ضحی 😂
منم دوسش ندارم سعید ژووون
یه کراش خوب میخوام خو🙁😁🤦♀️
چراااا😂
دقیقا چطوری 🤣
این دیگه فعلا خیلی مهربونه هااا
کراش فقط خودم🤓
منتظرم یکیتون بیاید بگید زرشک خشک شده🤣🤣🤓
فقط خووودت😊😌
تازه هنوز بعصی از فحشامو بهش ندادم
گذاشتم واسه پارت های بعد
ولی چرا احساس میکنم این دماغو پلیس باشه؟🐵🥸🤣
🤣🤣🤣🤣
بابا مسئله ای نیس که بخوام پلیس وارد ماجرا کنم 😂
خببببب پس باید یه بار دیگه با دقت تمامممداستان و از اول بخونم تا یه چیزی دستم بیاد 😎
بخون 🤣🤣🤣
مرسی سعدژوون
خوندی آیلین ژونم😊؟
آره خوندم ولی یه حسی دارم انگارقراریه بدبختی یه چیزی تواین مایه هانازل شه سرشون کارشون به جدایی برسه
فعلا که شادن😂
پارت های بعدی مشخص میشه چی قراره بشه 😈🤣
#حمایت از مهسایی😘🥰
مرررسی🍀🌷
میکشمتتتت ضحی🤣🤣🤣
هاهاهاها تارا جون عشقشششش🤪🤣
عالی مهی خوشملم😍😍🧡
ممنون از نگاهت تاراییی🌱
نره خاستگاری دنیز تروخداااا تروخدا تروخدا🥲خیلی زوج قشنگین
ممنون گلی
ببنیم چی میشه 😂😊
نه بابا بره گمشه لیاقتِ این دماغو همون دنیزه .
به قول یکی از دوستان سایت شیپِ آنری فقطططط😎🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
نمیدونم باید یکیشون اسمش امیر باشه که خب یا دماغو هست یا کسری عشقش یا آرش دیگه🤣
😂😂😂😂آنا و کسری هم خوب میشن
من حس میکنم آریا اصلا عاشقش نیست و داره گولش میزنه
همش دلم میخواد پارت جدید رمان خودمو بزارم هی وسوسه میشم برم بزارم😂😂😂
بزاار
بله دیگه بچه ننه ی دماغوی …. استغفرالله استغفرالله خواهرم قبله کدوم وره 📿📿📿
😂😂😂
اون ور🤣
عجب..
همین طوری فکر کنید..بعدا مشخص میشه 😊😂
دماغو🤣🤣🤣
آهان اون تیکه که گذاشته بودم رو میگی 😎
حالا چند پارت دیگه مشخص میشه 😂
ها فردا صبح میشنم میخونم قشنگ میفهمم چی به چیه خالقِ دماغو🤠
خاالق 🤣
باشه بخون 😊
عالی بود سعید جوننن 💜😅
خسته نباشی…
دیگه فوشی نمونده که من بخوام بگم ولی همون دماغو برازندس 🤣🤣
ممنون از نگاهت گلی
اره همه دیگه گیر دادن به این اسم 😂🤦🏻♀️
سلامممممممم
سحری اومددددد
سحری خیلی دیر اومدی 🤣
یعنی همتون خوابین؟؟
لیلا که فکر کنم داره خواب عروسی ستی رو میبینه🤣🤣🤣🤣
من بیدارم😁
عه خداروشکر😂
😅😅
لیلا ۱۱ میخوابه😊
من در تعجبم چطوری خوابش میبره🥲😂
خیلی زوده
ولی خوب خودش زود بیدار میشه
تو اصلا خوابیدی
چرا بیدار شدی زود 🤣
فکر کنم دختره اشتباه متوجه ذوق مامانه شد نه موفق باشی
ممنون که خوندی 😊🍀
خیلی خوب بود مرسی مهسایی
خوشحالم که دوست داشتی فاطمه جون😊🌱
خیلی قشنگ و رمانتیک بود امیدوارم مشکلی واسشون پیش نیاد که البته بعیده🤦♀️
خسته نباشی مهساجان😊👌🏻👏🏻
فعلا که یکی دو پارتی همینه 🤣
بدی ها رو هم نمیگم دیگه 😊
ممنونم🍎
آخییی بگردم ساعت گرفت براش😂🥺❤
اره نیوشی ساعت گرفت 😊
ممنون که خوندی 🍀🌸
حسودیم شد🤣🤣🤣🤣
قربونت🥰
نیوش پارت نمیدی
چرا عشقم امشب میدم پارت😅💋
چه خبرهههه
زودتر بده
ویرایش پارت جدید مونده ولی پارت خفنیه ماجراش دو تا سه پارت طول میکشه😂
الان باشگاهم اومدم خونه انجام میدم تا بعد از ظهر میفرستم
باشه خوبه 😁
طولانی بده دیگه
آخی🥺🤣