رمان بامداد عاشقی پارت ۴۷
زمان عین برق و باد گذشت،اگرچه دلم میخواست این مدت اصلا نگذره..
اما گذشت و روزی رسید که قرار بود برگردیم شهر خودمون..
حالا استرس تمام وجودم رو گرفته بود
و این در تمام رفتارهام مشخص بود..
دلم برای خونه امون تنگ شده بود
اینو وقتی فهمیدم که برگشتیم
دل تنگ بودم برای تک تک کوچه و خیابان های این شهر..
چند ساعتی میشد رسیده بودیم و شب هم عروسی بود..ولی امیر کاملا مخالف برگشتم بود و میگفت میری اونجا اذیت میشی..
ولی به هر حال به نحوی که بود نشد
کمی با ذوق و بغض وارد اتاقم شد..چه مدت طولانی دور بودم از این همه خاطره..
زمان زیادی نداشتیم و باید آماده می شدیم
چمدون رو باز کردم و لباس ها رو بیرون ریختم..برای شب لباس کرمی بلند گرفته بودم که روش تور کار شده بود..توی تنم بی نظیر بود واقعا..
البته اینم انتخاب امیر بود و میگفت عین فرشته ها میشی داخل این لباس
از همین حالا دلتنگ امیر شده بودم..کسی که مثل یک برادر دوستش داشتم..
بعد از حموم موهام رو سشوار کشیدم و جلوی آیینه نشستم..میخواستم زیبا باشم امشب..شاید زیباترین فرد اون جمع
آرایش ملیحی کردم و در آخر با کشیدن رژ قرمز پر رنگ کارم تموم شد..
مامان حاضر بود و همش صدام میکرد..سری لباسم رو پوشیدم و کفش های پاشنه بلند رو برداشتم و رفتم پایین
مامان با دیدنم لبخندی بهم:
_چه خوشگل شدی دختر
خوشحال از این تعریف گفتم:
_تو ام همین طور مامانی
بی هیچ حرف دیگه ای کیف رو برداشتم و از خونه خارج شدیم..
بابا منتظر ما بود و تاکسی هم دم در..
بابا با دیدنمون چشم غره ای رفت..لابد به خاطر آرایش بود..
مامان آدرسی که اس ام اس شده بود رو داد و حرکت کردیم..دیگه هوا تاریک شده بود که رسیدیم آدرس ی باغ بود و عروسی مختلط گرفته بودن..
از پروانه بعید بود..شاید درخواست شوهرش بود..
پدرش کناره در ایستاده بود و خوش آمد میگفت..
بابا بهش تبریک گفت و در آخر ما.. وارد باغ شدیم،جمعیت زیادی بود و صدای آهنگ هم گوش خراش..
بس که بلند بود..همون جا جلوی در کتم رو در آوردم و داخل نایلون گذاشتم..
لباسم پوشیده بود و دستاش هم تور داشت..
جایگاه عروس توی دید نبود..سر ی میز نشستیم..کتونی هام رو درآوردم و کفش های پاشنه بلندم رو پوشیدم و از جام بلند شدم
_من میرم پیش پروانه ببینمش
موهام رو هم آزادانه ریخته بودم پشتم
مامان چیزی نگفت و همراه بابا نشست و منم به طرف پروانه رفتم..
بالاخره از دور دیدمش و تازه به عمق دلتنگی خودم پی بردم
تنها چند ثانیه طول کشید که نگاهم از روی پروانه روی داماد چرخید
از حرکت ایستادم..چی میدیدم!
آرش بود اون!
آب دهنم رو به سختی قورت دادم و آروم حرکت کردم..
آرش پسر خاله بود با آریا..و این یعنی آریا هم اینجا حضور داشت..
منو و آریا در یک مکان بعد از ماه ها..!
همین که رسیدم نزدیک هر دو با تعجب از جاشون بلند شد..
(حماااایت لطفاً)
ستی پی وی تو چک کن 😞🙏
غلط کرده امیر رو مثل برادر دوست داره ایکبیرییی😡
وا 😂😂🤣
اصلا میدونی چیه این دختره لیاقتش همون آریای بی احساس نکبته😡🤦🏻♀️
نگو🥺🤣
ببین من رو پسرم غیرت دارماااا
به همین زودی هم نمیخوام زنش بدم😂😂
🤣🤣
اه آریا بیشعور که اونجاست😒
به جز این دو تا موردی که اعصابم رو خط خطی کرد عالی بود آفرین😂😂😂❤
بله اونجاست 💃💃💃🤣
ممنون نیوشا جان ✨
نگران نباش آریا رو به عزا می نشونمش😈🤣
🥺🥺نه
آره پسره ی دماغووو🤣🤣
#حمایت از مهساییی🥰🤍
ممنون ازت گلی🥺🥰
وای مرسی که زودرسیدبه عروسی ولی توروخداوقتی باآریاروبه روشه نزاریمون توخماریا🥺🥺🥺
بله دیگه گفتین زود برسه 😂🤦🏻♀️
باشه نمیزارم تو خماری 😁
عشقی عشق ❤❤❤کی پارت میدی
آیلین جون 🥲🥲
ناراحتممم
به من نمیگی عشق🥲🥲
منم میرم عشق یکی دیگه میشم🤣
کی میاد من عشقش شم🥲🥲
توهم پارت بده به توهم بگم😏😏😏🤣
من اصلا قهررررر🥲🥲🥲🥲
آیلین جون دیگه دوست ندارم🥲🥲🥲
من که گفتم یه پارت میدم نوز همه کامل نگفتم ولی احتمالا همون سوپرایزم و بهتون میدم😂😂
در آینده نه چندان دور هم یه سوپرایز دارم تووووپ😈
قهرنکن دلم میگیره سکته میکنم میوفتم رودستتا🥺🥺🥺🥴🥴🥴
عه خدانکنه آیلین جونم🥲
ولی احتمالا از ۴ شهریور برم مسافرت تا ۱۳ شهریور شاید یا پارت ندم یا خیلی کوتاه باشه😱
ن که ماشالله الان خونه ای انقدرپارت دادی سایت نمیکشه حالامیخوادتومسافرت پارت بده🤣😂😂😂
🥲🥲🥲
من اصلا قهر …
سوپرایزم بهتون نمیدم🥲🥲🥲
توام که عین نیوشا همش قهررر🥺🤣🤣
باهام بدیم خبببب😂😂😂😂😂
بدجنساااا
ایش
اصلا دوستون ندارم🙈
🥺
اوهوووو با منییی؟؟؟😡😡😡😡
اره🤣
واقعا که خجالتم خوب چیزیه حداقل جلو روم غیبتمو نکنییید😡☹
غیبت نیس🤣
باشه بیا آشتی 🍬
بهت شکلات میدماقهرنکن دیگه😋😋😋
پس چرا وقتی من قهر میکنم بهم شیرینی نمیدین از دلم در بیااااددد🥲
🍰🎂🥧🍨🍧🧁🍬🍭🍫🍫🍩🍪🍮
🥲😂😂😂😂
🍫🍫🍫🍫بیاحالاتوهم آشتی کن🤓🤓🤓
باشه از اونجایی که کم توقع هستم منم آشتی😂
من با شکلات خر نمیشم🥲🥲
( دارم به وضوح دروغ میگم چون بدجوری با شکلات خر میشم🤣🤣)
🍫🍫🍫🍫
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫😏😏😏🍫😋🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫کافیه یابازم بدم
بسه 🤣🤣
میخوای رمان جدید بدی؟
چرا لادن پوراندخت رو نمیزاره؟؟؟
نه سوپرایزم رمان نیست😃
پوراندخت دیگه پرونده اش بسته شد هر کس خیلی کنجکاوه بدونه سر نوشت پوراندخت چی شد بیاد پی وی ازم بپرسه😁
و من که کنجکاو نیستم چون زیر و بم همه چی دست منه تو این سایت🤣😂
نه خیر سوپرایز اونی که تو فکر میکنی نیست ور پریده🤣🤣
اون سوپرایزه بزرگست که مال خیلی وقته دیگست
سوپرایز کوچیکه رو هیشکی نمیدونه🤣🤣
سورپرایز رو نمیگم بچه جون پوراندخت رو میگم😂🤣
مگه برای تو پوراندخت رو گفتم؟!😂
فکر کردم فقط ستی بوده🤣🤣🤣🤣🤣😈
عجب آدمی هستییی تو یادت نمیاد الان😂☹
نه خیرم اول به من گفتی بعد گفتی برو به ستی بگو
نه تو نمیدونی😂
فقط ستی میدونست😂
خدا رو شکر ماهی سایتمون هم پیدا شد😂🤦🏻♀️
اصلا من قهرم خداحافظ🖐🏻
نه من بهت نگفتممم
یا خود خدا چرا یادم نمیاد😂😂😂
عه نیوش قهر نکن تو رو خدا قشنگ توضیح بده کی گفتم بهت
اصلا یه تیکه اش و بهم بگو که چیشد😂😂
دیگه دیر شده من الان قهرم😒
🥲🥲🥲
من یادمه به نیوشا گفتی بعد نیوشم به من خبر داد😁
ومنی که پی وی ندارم چی میشه
و منی که نمیتونم بیام پی وی چی
تو دیگه چرا😂
حوصلم نمکیشه برم 😐🤣🤣🤣
دیوانه😃🤣
چقدر متقاضی🤣🤣
🤣
🤣🤣شاید زیر داستان کوتاه تعریف کردم براتون😉
به به سحری توکی پارت میدی چرامائده نمیزاری😢😢😢😢
🤣
سعی میکنم شب بزارم آیلین جون 😊
پس بیابغلم🥳🥳🥳🥳🥳
🥺🥺😁
با آریا اصلا رو به رو نمیشه
چون تا اون موقع من حتما کشتمش🤣😈👹
توهم که دس به کشتن براهه همیشه😈😈😈
ها معلومه که …😈😈🤣
ممکنه🤣
ی قاتل به اسم ضحی تو عروسی باشه و دشمن آریا
بکشتش و تموم بشه رمان🤣
سعید دوست داری چجوری بکشمش
با تفنگ . چاقو؟ طناب؟🤣😈
چاقو
موقع رقص🤣
اوووو حتما😈😈👀
😁
متشکرم
متشکرم متقابل😂😂
خواهش میکنم مهدیس جان😊🌱
عالی بود عزیزم منتظر پارت بعدم زودتر بزارها
خوشحالم دوست داشتی فاطمه جان 🍃🌷
حتما 😊
یه لحظه کپ کردم گفتم حتما آریاست🤣
نه بابا🤣😊
گفتم امشب ی پارت دیگه هم میفرستم ولی متاسفانه نشد..ولی فردا صبح حتما میفرستم 🙂
ای جان ای جان آریا خان اومده تا چشت دراد ببین چقد دخترم خوشگل شدههه
عالی بود سعید بانو😂♥️
دخترت خیلی خوشگل شده نمیدونم قشنگ توصیفش کردم یا نه🤣🤦🏻♀️
مچکرم فاطی گلی😊🍃
😂😂❤️عالی توصیف کردی
😊🙏☘️
اینقدر قشنگ مینویسی سعید جون آدم انگار تو واقعیت واقعا با شخصیت هاست 😍😍💞
یعنی چی ناموصا اینه برادر امیر و دوست داره😕
خوشحالم اینو میشنوم تارایی🥺☘️
دیگه 🤣