رمان به کدامین گناه پارت 9و10( هیجانی)
*****
ضربه ای که به بازوم خورد برگشتم عقب
شادی- دلی یه کاری کن دارم میمیرم
نگران شدم فاصله رو کمتر کردم:چی شده ؟درد داری؟
-نه استراس دارم…
-هففف، دختر استرس چی رو داری اخه؟
مردم روزی سه تا بچه میارن اونوقت تو داری برا همین یکی خودتو میکشی
-مرض! منو باش میام به کی دردمو میگم ؛برج زهرمار!
خندم گرفت ؛رفتم جلو بغلش کرد
-هیششش آروم برای فندق خاله استرس ضرر داره
بلاخره رضایت داد بخنده:شروع کنم؟
لبخند اطمینان بخشی زدم سرم رو به نشانه ی موافقت بالا پایین کردم
انگار منتظر همین بود که به سرعت وارد عمل شه…
با خوشحالی و ذوقش منم سر ذوق اومدم و برگشتم سر جام و کنار حامد نشستم
-خیره!کبکت خروس میخونه
-خیر که هست ولی کبک و خروسو خودت الان میفهمی
چیزی نگفت به همون جای قبلی خیره شد
تولد اشکان بود ،فضا ی سالن بزرگی که توش بودیم تاریک بود و نور های رنگی هر چندثانیه ای یه بار صورتمو نشونه میرفت ؛ صدای اهنگ هم که خوش خراش ولی هیچ کدومشون نمیتونست حواسم رو از اخم های حامد و حرف زدن سردش پرت کنه
-چیزی شده؟
-نه
-پس شده!
-اره شده!همینو میخواستی بشنوی؟
صدایی که سعی داشت کنترلش کنه،دندون های کلید شده ای که روی هم فشارشون میداد ،بالا پایین شدن سریع قفسه ی سینش رو به خوبی میشناختم ؛ من تموم حالت مرد کناریم رو میشناختم و میدونستم الان چقدر عصبیه و چشمای به خون نشستش مهر تایید به حرفم میزد!
-حامد …
-مرددددد
صدای بلندش ممکنه کسی رو مطلع نکرده باشه ولی من خیلی خوب شنیدمش
؛ چشمام گرد شد به راهی که رفت نگاه کردم
عسل-چی شده
صدای نگران عسل باعث شده که از راهرو ی شلوغ چشم بگیرم و بهش نگاه کنم
-چی؟
-میگم چی شد؟
-حامد چرا یهو رفت؟
-نمیدونم یهو عصبی شد رفت ولی منکه چیزی نگفتم!
-وااا؛ از همون موقع که اومد اعصاب نداشت
-…
-من میرم پیشش
دستشو گرفتم و جدی بهش نگاه کردم :خودم میرم ،تو برو پیش شادی
منتظر جوابش نموندم سریع به سمت راهرو رفتم اتاق های پایین رو گشتم اما نبود
از پله بالا رفتم ،حدس میزدم رفته باشه طبقه ی بالا که هوا بخوره
رفتم سمت بالکن و وارد شدم که دیدم کف دستاشو به میله ها تکیه داده و داره به بیرون نکاه میکنه ؛دود سیگار بین انگشتاش بدجور به چشمم اومد که باعث شد نگرانی و ناراحتی و هر حسی که داشتم جاشو به عصبانیت بده
با حرص اسمشو صدا زدم اما توجه ای نکرد و به جاش پک عميق دیگه به سیگارش زد
سریع رفتم سمتشو سیگار رو از دستش گرفتم
-چتههه؟
این بالا صدای موزیک کمتر بود وصدای بلندم بیشتر به گوشش میرسید
؛دود سیگارشو توی صورتم رها کرد که سر مو به یه طرف کج کردم و چشمامو بستم
ولی خوب متوجه شدم که فقط بوی سیگار نیست و…
-پس چشای سورخت از عصبانیت نیست و از مستیتِ آقا حامد
سیگار دیگه ای از جعبه ی طلایی مارکش در آورد آتیش زد
که بلافاصه ازش گرفتم و گذاشتم توی لب خوندم ؛حرصی برگشت سمتم که کم کم اخماش توی هم رفتم
پک عمیقی زدم و به آسمون خیره شدم
-خب … نگفتی چی شده که دوباره برگشتی سمت ممنوعه هامون…
بازم بدون اینکه جوابم بده فقط دستشو آورد جلو که سیگار رو از دستم بگیره که سریع رفتم عقب…
– قول دادیم به هم !
بلاخره روزه ی سکوتش شکست:بده به من اون لعنتی رو
صدامو بالا بردم و توی صورتش داد زدم:قول دادیمممم…گفتم بکِشی میکِشم ،بخوری میخورم…
قرار گذاشتیم دیگه لب بهشون نزنیم ؛مگه یادت نیست چه بلایی سرمون اومد…
-اهل نامردی و قول شستن نبودی مشتی!
پف کلافه ای کشید و دستشو مشت کرد و برگشت طرفم و تو صورتم غرید
-آخه نارفیق مگه تو قولت رو نشکستی ؟
با کف دست کوبید روی سینه ستبرش:مگه این سینه محرم اسرارت نبود ؟
مگه شونهام جا نداشت سرتو بزاری؟ مگه آغوش منِ بیغیرت برات امنیت نداشت؟
چونه ام لرزید و اولین قطره ی اشکم راهشو پیدا کرد؛رعشه ی تنش جیگرمو آتیش میزد که فاصله ی باقی مونده رو پر کردمو سفت بغلش کردم
بعد چند ثانیه از بهت خارج شد و محکم دستاشو دورم حلقه کرد
انگشتامو لای موهاش فرو کردم سرمو بردم کنار گوشش
– چی شده دورت بگردم؟ دلیِ بی وفا چی کار کرده که داداشش اینطوری شده؟ها؟
کم کم احساس کردم دستاش از دورم شل شد
-حامدم…بگو
بازو هامو گرفت و از خودش جدام کرد؛میتونستم اشک توی چشماشو ببینم
-چراهمیشه باید منو عین داداشت ببینی؟چرا از یه جایی به بعد برات غریبه شدم ؟چرا بهم نگفتی که…
با بهت نگاهش کردم که ادامه داد
-چرا بهم نگفتی یه نفرو کشتی دلوین؟
نفسم برید ؛قلبم نمیزد
کلافه دستی به صورتش کشید و روشو برگردوند
کم کم به خودم اومدم پوزخندی صدا داری زدم
-اروم رفیق …یکی یکی خنجرت رو فرو کن تو قلبم
تحمل این همه زخم رو باهم نداره جیگر پاره پاره ی دلی
خودم هم دلم به حالم سوخت چه برسه به حامد که جونش به جونم وصل بود
برگشت سمتم و خواست مرهم شه رو زخمی که زده ولی امونش ندادم
-من با بقیه ی حرفات کاری ندارم ولی یکی بد بهمم ریخت …
م..من کسی رو نکش..تم
بغضم راه گلومو سد کرده بود
-از تو انتظار نداشتم باور کنی حرفاشونو !
-نابودت میکنن دلوین؛من باورت دارم ولی…
-همینننن ولی ای که میگی یعنی نداری ( جیغ )
-دارم …دارمممم بیشتر از خودم باورت دارم
-امروز تمام خیابون مطبو دوربیناشو گشتم ولی یه دونه فیلم از روزی که چاقو خوردی پیدا نکردم ؛دوربینای مجتمع رو هم شکونده بودن…
میفهمی این یعنی چی ؟کسی که میتونه فیلم یه خیابون حذف کنه آدمه کوچیکی نیست
-…
-چرا باید بدون دلیل این کارا رو بکنه
-…
-چرا بهم نمیگی چی شده دلوین ها؟ چرا نمیزاری تکیه گاهت باشم ؟
حامد حرف میزد و من حواسم به روزی بود که …
روزی که یه مردِ از خدا بیخبر قول داد و پاشو امضا زد که سیاه بختم میکنه!
روزی که آه یه مادر بی دلیل دامن گیرم شد
روزی که صدای شکستن کمر پدری تا عرش خدا رسید و طالعم سیاه تر شد!
من به اون روز فکر میکردم!!
….فلش بک به روزی که دلیل تموم بدبختی های دلوینه!!….
(به نظرتون توی این روز چه اتفاقی افتاده که باعث مشکلات فعلی و اینده ی دلوین میشه؟)
اوه اوه داستان داره جالب میشهه😄
خسته نباشیی
اولینننن یوهوووو
ممنونم عزیزم
خوشحالم دوست داشتی🥰❤️
خسته نباشی آلا جان
ممنون خانم بالانی عزیز🐣🥰
و منی که مث سگ رو حامد کراش زدم.🗿
بچه ی خوبی باش و تا اخر رمان کاری با حامد نداشته باش وگرنه شیرمو حلالت نمیکنم😒😂
ای بابا دایه کی از ایندش خبر داره؟
مرسی که خوندی❤️❤️❤️🐣🐣🐣🥰🥰🥰
مشکوکمیزنیا🫤
🙃
مطمئن باش آلا میکشتش🤣🤣🤣🤣
جرئت داره همچین کنه تا با چاقو بیام براش😊🔪😂
نه میخوام برش دارم برا خودم🤣🤣🤣🤣🤣🫡🫡🫡🫡🫡🫡
قال النرگس:
نويسندگان حق برداشتن شخصیت های خود را ندارند این کار حرام و پیگرد قانونی دارد
وااییییی🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
او مای گاد قضیه داره جالب میشه 😍👌
یوهاهاهاهاها هووی خفنمممم😎🤞🏻
این حامده داره خودشو میکشه بچه رو بگیر میترسم از همون بالکن شیرجه بزنه پایین🥲😂
🤣🤣🤣🤣❤️❤️❤️❤️
فقط هوو جونم قبل ارسال این اشتباه املایی هاشو بگیر مثلا سرخت شده سورخت😂
خدایی تقصیر صفحه کلیدمه من درست مینویسم این عوض میکنه🤣🤣🤣🤣🤣
ای کیبوردِ عوضیِ کثافت🤣🤣🤣🤣
خیلی قشنگ نوشتی☺👌🏻 چرا اینقدر حامد خوبه؟🤒
ممنون لیلا جان ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ادمای خوب برامون نمیمونن☹️🙃
خیلی پیچیده شد خسته نباشی
آلا خانم کجا رفتی دختر خوب چرا ادامه داستانو نمیفرستی
آلا خانم ادامش رو نمیزاری