رمان تقاص پارت 19
(میثم)
به سمت اتاق کارم میروم
.
روی صندلی چرم پشت میزم مینشینم اما نگاهم به آن قفسه ی کوچک گوشه ی اتاق است که سالهاست با آن کاری نداشتم.
سرم را در میان دستانم میگیرم و سعی میکنم به یاد بیاورم چه کسی پس از این همه سال هوس انتقام کرده.
چیزی به ذهنم نمیرسد و در آخر به خواب میروم.
….
صبح روز بعد.
(هاله)
با کوبیده شدن در از خواب میپرم.
به سمت در می روم و اهمیتی به چشمان به خون نشسته ام نمیکنم.
در راه باز میکنم و شیما با فرم مدرسه هراسان خود را در خانه می اندازد
_چیشده؟
کیفش را از روی دوشش برمیدارد و داخل جیبش را نگاه میکند.کاغذی را درمی آورد.
_یه موتوری افتاده بود دنبالم.یه چی انداخت تو کیفم فک کنم شماره بود… ترسیدم ببخشید ترسوندمت
اخم کرده به سمتش میروم و برگه را از دستش میگیرم و میخوام آن برگه را پاره کنم اما به جای عدد. متنی را روی آن میبینم.
و زیر آن آدرسی بود.
روبه او میگویم:چه شکلی بود؟
_ماسک و کلاه کپ داشت…هیچی نیست برو تو…مامانم نفهمه حالش بد میشه.
باهم به خانه میرویم و مادرم هنوز خواب است.لباس هایم را تن میکنم و به سرعت به سمت خانه ی عمو میثم میروم.
….
_باز کن خاله
در باز میشود و من از همانجا داد میزنم:امروز روز مهمونیه.
عمو میثم با اخم بیرون می آید و میگوید:چی میگی؟
_امروز یه موتوری این برگه رو انداخت تو کیفم خواهرم…مثل اینکه هر بار با یکی ارتباط میگیره.روش آدرس نوشته…امروز روز مهمونیه.
نمیدانیم خوشحال باشیم که بالاخره رها را میبینیم یا نگران که نکند اتفاقی برای او افتاده.
فقط میدانم که آن لحظه خاله رویا بلند شد و با جیغ گفت که او نیز باید با ما بیاید.
ما رفتیم اما در میانه ی راه شیما زنگ زد گویا کسی از همسایه ها آن لحظه ای که موتوری به دنبال شیما افتاده بود را دیده و از مادرم راجب آن سوال پرسیده بود.
او نیز دوباره دچار استرس و ترس شده و من باید میرفتم.
(میثم)
وسط راه هاله را پیاده کردیم و او نتوانست پس از آن همه تلاش به مهمانی برسد.
ادرس باغ ویلایی در جایی دور افتاده را نشان میداد.
در خانه باز بود.صدای هق هق رویا سکوت را میشکست.
از همان جا داد زدم:رها.
به حیاط نگاه کردم و دوباره فریاد زدم:رها بابا.
رویا اطراف را میگشت و نیز هم.
_میثم بیا اینجا.
به سمتش میدوم و او دری آهنی را که تقریبا زیر زمین محسوب میشد را نشان داد.اطرافش شیشه بود.
از شیشه ها نگا کردم و فریاد زدم:رها بابا اونجایی..
صدای رویا که رها را صدا میزد میلرزید.
_اینجاست اینجاست بچم اینجا میثم..
به شیشه ای اشاره میکند و من به سمتش میروم.
شیشه را با دستم میشکنم و از او میپرسم:رها قربونت برم از کجا راه داره بیایم تو
دهانش با دستمالی بسته شده.با چشم به اطراف اشاره میکند و دری دیگر را نشان میدهد به سمت در میروم.قفل است….رو به رویا میگویم:برو عقب.
تفنگی که با خود داشتم را در می آورم و به قفل شلیک میکند.
در را باز میکنم و رویا به سمت رها پرواز میکند و من هم هر دو آنها را در اغوش میکشم.
و این بهترین حس دنیا بود.
با دستانم دهان و دستانش را باز میکنم و او پر از گریه میگوید:بابا…مامان.
صدای قدم هایی از بیرون آمد.
دست هایم را به سمت تفنگم میبرم
_نزنیش بابا…من میشناسمش
ناباور سمت رها برمیگردم و میگویم:تو میشناسیش؟کیه؟
_هاله
صدایی از پشت سرم می آید:عه رها…قرار بود نگی…سوپرایزم خراب شد.
نگاه ناباور منو رویا به سمتش میچرخد و هاله اینبار با چشمان آبی رنگ خلاف سیاهی صبحش میگوید:خب اشکالی نداره…به مهمونیِ من خوش اومدین
خب خب خب نظرتون چیه؟
این پارتم شرطیه
بازدید برسه به ۷۰۰ پارت بعدی رو میزارم:)
وایی خاک به سرم😱 چیشد؟؟؟ فاطی نگو همه اینا زیر سر هاله بوده، نگوووووو😲😲
وای خدا کپ کردم نمیدونم اصلاً چه طوری حسم رو بیان کنم
متاسفانه ارهه🥲😂
قلمت عالی👌🏻✨ انگار که داشتم فیلم میدیدم🙃 نمیتونم باور کنم کار هاله بوده غافلگیری بزرگی بود، وقتی به عقب برمیگردم متوجه رفتارهای مشکوکش میشم، اینکه چرا نخواست پلیس پیگیری کنه و… . وای آدم به چشماش هم نمیتونه اعتماد کنه🙄
مرسی قربونت برمم🤍
حالا بریم جلوتر ببینیم چی پیش میاد
خسته نباشی غافل گیرکننده بود.
حدس میزنم میثم یا پدر هاله است یا ربطی به پدرش داشته که اومده انتقام بگیره.
ممنون مائده جان
بریم ببینیم چه خبره
واااایییی فاطمه منو املاسیون دائم کردی رفت🤣🤦♀️🤦♀️
توقع هر چیزی رو داشتم بجز اینکه همه چیز زیر سر هاله باشه😱😱😱
واااایییییی عالللیییی بوددد😍😍😍
😂😂😂خوبه دیگه یه هزینه کمتر شد
فدات بشم مرسی
واییی باورم نمیشهه😵💫😵💫😵😵
بشه بشه
الان به من بگو چطوریییییییی
نه آخه چطوری همه چیز زیر سر هاله شد😂😂😂😂😂😂
ای خدا الان غش میکنم ؟ ینی چی اومد دخترخالشو دزدید که چی بشه؟
باباا دختر خالش نیسس دوستشهه
😂میفهمی تو پارتای بعدد
خا من قاطی میکنم میگه خاله فک میکنم دخترخالشه
آخرشم یار این هاله کیثافت نیومد🤣
ولی واقعا برام جالب شد چرا هاله انقدر کخ داشت؟
😂😂
میفهمییی
بعد از ۶ ساعت هنوز نشده ۲۰۰ تا؟واقعا💔🥲
آقا ما طفلکا دق می کنیم 😂
خب جمعیت اینجا زیاد نی تا بشه هفتصد یک روز زمان میخواد💔🫂
خب یک روز خوبه دیگه ساعتی که پارت نمیزارن بچه😂