رمان در بند زلیخا پارت بیست و سوم
از صدای زنگ تلفنش نگاهش را از اتاق عمل گرفت و گوشیش را برداشت.
کلافه تماس را برقرار کرد و از روی صندلی انتظار بلند شد.
کلافه و بی حوصله گفت:
– چیه؟
صدای سجاد هم کلافه و عصبی بود.
– کدوم گوریای؟
نفسش را آه مانند رها کرد و گفت:
– بیمارستان.
– چی؟ بیمارستان؟ واسه چی اونجا؟… اوف پویا نگو زدی بچه مردم رو ناکار کردی باز بردیش بیمارستان؟
متاسف گفت:
– همین کار رو کردم.
سجاد لند کرد.
– ای خاک دو عالم به سرت احمق! واسه چی اون کار رو بکنی؟ د احمق باید فرار میکردی تا بیان پیِت. دیگه پتروس بازی در آوردی فکر میکنی زندان هم… .
میان حرفش پرید.
– یک زن بود.
سجاد ساکت شد.
کمی بعد جا خورده گفت:
– نگو با یک زن در افتادی؟!
پویا نچی کرد و عصبی گفت:
– خفه شو بابا.
– تو خفه شو پسرهی بی شعور. بهت گفتیم برو درگیر شو، نگفتیم زورت رو واسه زن جماعت نشون بده که. تو چی کار کردی پویا؟
– دو دقیقه لالمونی میگیری ببینی چه زری میزنم یا نه؟
– بنال.
به دیوار سرد تکیه داد و نگاهی هم به سمت راستش انداخت.
کسی به این قسمت نیامده بود و گفت:
– خواستم سگش رو زیر بگیرم، یک دفعه نفهمیدم چهطور… خودش اومد زیر.
سجاد آتشین گفت:
– خودش اومد؟! خودت زدی ناکارش کردی بعد میگی خودش اومد؟
– بابا دختره فاصله زیادی داشت.
پوزخندی زد و سرش را با تاسف تکان داد.
– حتماً خواسته بچهاش رو از لب مرگ نجات بده!
– ببند پویا، ببند. کدوم بیمارستانی الآن؟
پرههای بینیش از خشم گرد شد.
تهدیدآمیز گفت:
– فعلاً نمیخوام ریخت هیچ کدومتون رو ببینم.
– اوه گوه نخور بینم. خودت گند زدی چسبیدی به یقه ما چرا؟
پویا با حرص تماس را قطع کرد و دوباره به اتاق عمل خیره شد.
ساعتی میشد که آن دختر را برده بودند و هنوز خبری نشده بود.
– اگه من از این یکی خلاص بشم… اگه خلاص بشم، یکی میشم بدتر از شاهین، حالا ببین فرزین!
این را لند کرد و از راهرو خارج شد.
باید کمی هوای تازه به کلهاش میخورد.
***
قشنگ بود فقط کوتاه بود و دوبار یه قسمت تکرار شده مثه پارت اول رمان من 😂
خسته نبشی نویسنده 🙂
تکرار نشده که..!! یه بار از اول تا آخر بخون،
زیبا بود راضیه جان پارت کوتاهی بود و منتظرم ببینم چی میشه
هااافهمیدم من قاطی کردم 😂ببخشید🙏🏻
ممنونم چشم قشنگم که خوندی
سلام نرگس بانوی چشم قشنگم ممنونم که رمانمو خوندی.
چه حق به جانبه😂
خسته نباشی نویسنده
به حمایتت خیلی خیلی نیازمندم🙃❤
😂😂😂
همچنین چشم اومدم🚗🚨
نرگس تو امروز حتما زده به سرت با تو نبود که منظورش ویسنده این رمان بود😂
گوشیم روانی شده ها یه چی نشون میده یه جا دیگه میره 😐
با عرض شرمندگی بسیار از نویسنده برم محو شم
😂😂
سلام چشم قشنگ
متشکرم که پارتو خوندی
وقت بشه حتما یه سری به رمانهای شما هم میزنم. فعلا فقط وقت میکنم پارت بذارم و برم.