رمان در پرتویِ چشمانت پارت۳۹
با حرکت ماشین از فکر خارج شد
سپهر نگاهی از آینه به او انداخت
انگار که لازم بود خودش را معرفی کند که شروع به صحبت کرد:
_ منو که میشناسین؟ سپهر..سپهرسلیمی رهام گفته چتامونو شما می خوندید درسته؟
با آوردن واژه “چت” از خجالت سرخ شد
همانکه در مورد محموله ای با رهام حرف میزد
محموله ای که هیچ وقت در مورد محتویاتش چیزی بروز ندادند
سپهر _ یادتون اومد؟
با صدای سپهر یکه خورده و از بکر خارج شد
_ بله بله ینی یادم بود
سپهر در حالی که داخل کوچه می پیچید آرام گفت :
_ اول میریم خونه رهام بعد میرسونمتون
خواست لب به اعتراض با کند که با توقف ماشین خفه شد
نگاهی به محل توقف کرد
درست رو به روی خانه رهام
چه سرعتی داشت!
سپهر ترمز دستی را کشید
_ چرا خب؟
سپهر _ میخواد بچه رو ببینه
با مکث عقب تر از سپهر از ماشین پیاده شد
خودش بچه را در آغوش گرفت و گهواره خالی را سپهر حمل کرد
در که باز شد ریحانه از دیدن بچه چنان ذوقی زد که به کل او را از یاد برد
بچه را گرفته و داخل خانه شد
کفش هایش را درآورده و با سپهر وارد شدند
ریحانه همانطور که با دانیال حرف میزد گفت :
_ بچه از کیه ؟
روی مبل نشست
_ یکی از دوستام
ریحانه _ خیلی خوشگله وویی
سپهر به سمت ریحانه رفت و بچه را گرفت
ریحانه _ بده میخوام ببینمش
سپهر _ وایستا بهت میدم دیگه چقدر غرغر میکنی
چشم غره ریحانه هر دو را به خنده انداخت
_ نمیخوای چایی بدی بهمون؟مهمونیما!
ریحانه اشاره ای به او و بعد به سپهر کرد
_ فقط برای تو میارم ایشون دیگه صاحبخونه محسوب میشن
سپهر بچه را در بغلش جا به جا کرد و رفت سمت طبقه بالا
ریحانه خیره به راه رفته اش گفت:
_ بچه پرو کثافت
_ ریحانه !
ریحانه _ عین غده گیر کرده تو گلوم اصلا گم نمیشه خونشون اه
و رفت تا چای بریزد
چایی که الان می ریخت قطعا با دنیایی از حرص بود !
صدای خنده دانیال را که شنید لبخند دندون نمایی زد
حتما از دیدن پدرش ذوق کرده !
پدرش؟
نه..رهام پدرش نبود …
نشستن ریحانه کنارش مجالی برای ادامه مذاکره او با ذهنش نداد
_ چه خبرا؟از اون آقاهه چه خبر؟
ریحانه با گونه هایی گل انداخته گفت:
_ هیچ سلامتی آقاهه هم خوبه
_ ینی هیچ اتفاقی نیافتاده؟
ریحانه _ افتادن که افتاده ینی فرار بود بیان خواستگاریم که نشد
صورتش از حالت خندان به پوکر تبدیل شد
_ چرا؟
ریحانه _ شازده دستور داده تا من سر پا نشم اونا نمیان
پایان جمله اش اشاره ای به سینی چای کرده و استکانی برداشت
_ خب چه ربطی داره خواستگاری داداشت که نیست؟!
ریحانه جرعه از چای داغش را خورده و رو به او کرد:
_ منم همینو میگم مامانمم دلش میسوزه هی میگه نه بزار داداشت سرپا بشه
ابروهایی به نشانه فهمیدن بالا انداخته و چایش را خورد
نگاهی به ساعتش کرد
کم کم باید میرفت
دیرش می شد
به طرف طبقه بالا رفته و آرم سمت اتاق رهام رفت
دست روی دستگیره که گذاشت مکث کرد
یادش آمد روزی که اشتباهی وارد این اتاق شده بود!
لب هایش را با زبان خیس کرده و و داخل شد
صدای قیژ قیژ در هردو را ساکت و خیره به کرده بود
_ اومدم بچه رو ببرم داره دیرم میشه
سپهر نگاه کوتاهی به رهام کرده و از اتاق خارج شد
منتظر حرکتی از سوی رهام بود اما حتی حرف هم نمیزد
قدم های سستش را سمت تخت برداشت
خم شد تا بچه را از آغوش رهام بردارد
رهام _ اومده خواستگاری؟
سوال یهویی رهام خشکش کرد
رهام دوباره سوالش را تکرار کرد :
_ پرسیدم اومده خواستگاریت؟
_ آره
آره اش رنگ صورت رهام را عوض کرد
ارتباط او و سپهر با پوریا چه بود ؟
چرا هر دو به اینپسر فوبیا داشتند؟!
_ چطور مگه؟
بی حرف بچه را در آغوش او گذاشت
سکوت رهام را که دید آهسته از اتاق خارج شد
با خداحافظی از ریحانه کفش هایش را پوشیده و بیرون آمد
تمام ذهنش را یک سوال اشغال کرده بود
پوریا که بود ؟
در را که باز کرد سپهر را دید
در صندوق را بسته و در ماشین را باز کرد تا او بشیند
به محض نشستن سپهر سوالش را پرسید:
_ آقا سپهر؟
سپهر درحالی که کمربندش را می بست جواب داد :
_ بله؟
_ شما پوریا رو از کجا می شناسید؟
ماشین را روشن کرده و حرکت داد
سپهر _ ببین آبجی زیاد نمیتونم واست توضیح بدم ملتفتت کنم اون ابوقراضه سر منو میکنه فقط همینو بدون آدم درستی نیست مطمئن باش عاشقت نشده یه هدف دیگه داره
_ چه هدفی؟
سپهر _ شرمنده نمیتونم بگم فقط ازش دور باش ببینه نمیخوایش میره
با توقفی که کرد اول خودش پیاده شد
بچه را از او گرفته و زنگ خانه را زد
در ماشین را بسته و سمت در خانه شان رفت
سپهر _ یادت نره چی گفتم بگیرش
بچه را دستش داده و رفت
صدای ارمیا از پشت آیفون نظرش را جلب کرد
_ منم داداش باز کن
تیک در نشان از باز شدنش می داد
تند تند پله هارا بالا رفت
همین که به در خانه رسید مادرش سریع در را باز کرد
مامان _ الهی بگردم چه ناااازه!
بچه همینطور دست به دست می گشت
لباس هایش را درآورده و برای خودش چای ریخت
مادرش مشغول درست کردن شیر خشک بود
هنوز هم با او سرسنگین بودند اما انگار ورود بچه درجه دلخوری را پایین آورده بود
واییییییییییی از اولش خییییلی قشنگ بود داره قشنگ وقشنگ قشنگ ترررررررررر میشه این بچم با اینکه ندیدم اما اینقدر به دلم نشسته که نگووو☺️
آقا سپهر عرضم به حضورتون این پوریا نه تنهااونجا حرصتونو دراورده بلکه اینجاهم در مدوان حرص ۹۹و۹ درصد خواننده ها رو دراورده منم که اولینشونم😬😬😬😅😅😅😅😅 راستی واقعا این سپهر ورهام وپوریا باهم چه صنمی دارن نکنه رهام وسپهر مامور مخفین افتادن دنبال پوریا ی خلافکار😍😍😍😍🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
مممون قشنگم😍😍😍😍😍😍😍
به دل خودمم نشسته میخوام بدزدمش😂
اون یک درصدکیان؟🤣
دیگه دیگه نمیگم که باید صبوررر باشین😉😊😂
😂😂😂😂😂 نمیدونم شاید یه بنده خدایی بیخبر از پوریا خوشش بیاد هرچند که محاااااااال اما خوب دیگه جهت احتیاط حق خوری نکنم😂😂😂
صبر میکنیم خواهری صبر میکنیم😅😅😅😁😁
وایییی خدا تو هووو نیستی که، فرشته ای گل نرگسی 😘😘😘😘😘😘😘😘😘
عالی بووووووددددد😃😃😃😃😃😃😃😃😃
یه چیزی … رهام عاشقشه🤩🤩🤩🤩😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝😝
خسته نباشییییییی 😚😚😚😚😚😚😚😚
😍😍😍😍😍😍😍😍😍
رهام یه حس نامعلوم داره ینی نمیدونه عاشقه یا نه
مرسی قشنگم😍❤
خسته نباشی عزیزم.
واقعا شخصیت پوریا داره ترسناک میشه.
یک سوال ریحانه چقدر عالی برخورد کرد نسبت به بچه!
اصلا نفهمید داستان چیه!
شخصیت سپهر هم بانمکه
ریحانه تو پارتای می فهمه بچه از کیه🥲💔
ریحانه کلا گیج میزنه هیجانشم زیاده🤣
ها بچم خیلی نازه و نمکه😂❤
بابا دختر من الان ده بار خوندمششششش🙄😍🤩🤩
فقط رهامم
فدای هووم برمممممم😂😍
آلا مشهد داره برفی میاد چه برفی!
حال میکنی🤣🤣🤣
واییییییییییی خوش به حالت 😍😍😍😍😍😍 من که تا حالا برو ندیدم 🥺🥺
چرا؟چون بچه جنوبی؟جنوب اصن برف نیس؟
اره نه تا حالا برف اینجا نیومده ما بارونو به زور میبینم چه برسه به برف🥲
وخز بیا مشهد😍
آخیی😥 من امروز تو خود برف بودم😂 گیلان سفیدپوش بود🙂
دما، منفی دو
یا خدا قندیل بستی نه؟🥶
نه خب اونجا منطقه ییلاقی بود، دما زیر صفر بود. لباس گرم پوشیده بودم😁
واییییییییییی ما نکه عادت به گرما داریم اینجوری دمامون باشه آدم قندیلی میشیم اصلا کی جرات میکنه فقط کلشو بیاره بیرون چه به رسه به بازی کنه 😂😂😂😂
ما بالعکس دمای بالاتر از بیست و پنج یعنی مریضی، یعنی تب🤒😷
بچهها آهنگ او او او صادق بوقی رو دانلود کنید🤣 امروز اونجایی که رفته بودیم توی برف چند نفر وسط جاده با این آهنگ میرقصیدند، گیلکی؛ پرانرژی😍
من پتو پیچ رفتم پشت بودممون🤣🤣🤣
زودتر میگفتی برم با او او برقصم😂
قشنگ بود نه؟🤣🤣 من خودم امروز دانلود کردم
مدیونی اگه با شنیدن این آهنگ تصور سرخپوستی از ما داشته باشی😂
اینجور که گفتی تصورم ناخودآگاه همین میشه🤣🤣🤣🤣
من میرم دانلودش میکنم ومیرقصم انگاراونجام وبرف اومده 😂😂😍
الهی💔 چی بگم، چون میدونم اومدن برف در حالت طبیعی اونجا بعیده برای همین امیدواری الکی نمیدم؛ اما تو اگه میتونی بپر بیا جایی که برفه😍❄
برف شادی بگیر همونجور که میریزی برقص😂
تو خوب کیف میکنیا😂😍
😂 کاش بودی با هم میرقصیدیم🤣🤣 والا با داداشم رفته بودم خب نمیشد که رقصید☹️ همه اکیپی اومده بودند
دیگه همینم مونده با چادر برقصم🤣
خوش به حالات من امروز فیلم برفی دیدیم تقریبا شبیه همن 😂😂😂😂😂تو لمس وحسش میکنی من میبینمش 😅😅
ایشاالله قسمت شه بیای شمال از نزدیک برف رو ببینی😍 اهل کجایی بتولجان؟
انشالله الهی آمین 🥺🤲اهل خوزستانم اهواز
وااییی اتفاقا منم امروز توی جاده برف بازی کردم
کجا؟😃
همتون رفتین بیرون ملعونا فقط من خونه بودم😂
منم امروز رفتم تو حیاط زیر آفتاب جنوب قر دادم 😂😂😂😂
جنوب صفای خودش رو داره، یه دو باری اومدم واقعاً زیباست اما خب آب و هواش با بدنم سازگار نیست
اره یه جاهایی واقعا قشنگیای خاص خودشو داره ولی هواش
ولله خواهر ما که اهل اونجاییم هیچ جوره به هوای تابستونیش نمیسازیم🥵چه به برسه به شماها که شمالین 🤣🤣🤣
آهنگ هله دان دان بزار🤣
دمت گرم دختر، زیبا نوشتی، زیباتر از قبل👏🏻✨ بابا پوریا دراکولا نیست که، اَه☹️🤣
دم شما خواهرای خوشگلم گرممم😂😍
پوریا دراکولا نیس کرگدنههههه تمساح!
پسره گاو میمون 😂😂😂
بلللله من کاملا موافقم انگار کمن من ادامه بدم به جات 🤣🤣🤣 ببین نرگس یه درصدش پیدا شد لیلا جونه😁😅😅😅
نظر خاصی راجبش ندارم؛ اما چون از رهام هم خوشم نمیاد دوست دارم پوریا یهکم بچزونتش، اصلاً سپهر از همه بهتره بابا🤣
🤣🤣🤣🤣🤣انتخاب بهترین بدون دردسره😁👍
نه رهام نه پوریا نقطه وسط سپهرررر😂😂😂😂😂
خسته نباشییی🥺❤️
ممنون عزیزدلم❤