نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان در پرتویِ چشمانت

رمان در پرتویِ چشمانت پارت۵۹

4.1
(26)

با توقف ماشین نیم نگاهی به رهام خوابیده می اندازد و خطاب به سپهر می گوید:

– خیلی ممنون دستتون درد نکنه

سپهر با نگاهی از آینه به او جواب می دهد:

– خواهش می کنم آبجی شرمنده این مدت بخاطر ما اذیت شدین

لب می زند:

– اشکالی نداره خداحافظ

سپهر – خداحافظ

در ماشین را می بندد و به سمت در خانه می رود.
برای زدن دکمه آیفون تردید دارد اما با بسم اللهی، انگشت اشاره اش را روی دکمه طبقه شان می کوبد.

آرمان شوکه فقط خیره تصویر آیفون است!
دست لرزانش را بالا می آورد و گوشی را بر می دارد.

شکه لب می زند:

– آ…آتو

اسم را کامل نمی گوید و گوشی را می اندازد.
هول زده خود را به در حیاط می رساند.
ارمیا و زینب با دیدن تصویر آیفون شتاب زده به طرف در می روند و الهه خانوم سرش را به دیوار تکیه زده و با بچه روی پایش خوابیده است.

با سروصدای ایجاد شده کم کم چشم باز می کند.
خواب می بیند؟
نگاه هر دو در آنی پر اشک می شود.
آتوسا با دو زانو بر زمین می افتد.

زینب، دانیال را از روی پای الهه خانوم بر می دارد و با صورت پر از اشک شوق خیره به مادر و دختر رو به رویش می شود.

آقا فرهاد با خبر کسرا در مغازه را که دو روزی بیشتر نبود باز کرده همانطور رها می کند و سمت خانه می دود.

دخترش برگشته بود.
حتی اگر کل مغازه را خالی می کردند برایش اهمیتی نداشت!

دستپاچه در خانه را باز می کند و پله هارا یکی دوتا بالا می رود.

در به دیوار کوبیده می شود.

کسرا از هال صدا می زند:

– آتوسا!

خود را به اتاق می رساند و می گوید:

– بابات اومد

از آغوش مادر بیرون می آید.

نگاه لرزان پدر که به او می افتد نا خودآگاه پاهایش سست می شود، اما با همین حال خود را به پدر می رساند.

بغض دار زمزمه می کند:

– با..بابا؟

پدر با گرفتن دست به دیوار، نفس هایش به شماره می افتد.
چرا قلبش انقدر بی قرار می زد؟!

یکباره خود را به آغوش پدر می اندازد.
انگار چند سال گذشته بود که همه اینطور شکسته شده بودند!

هق زد و پدر را صدا کرد.

با تمام وجودش به پیراهن دختر چنگ انداخته بود، می خواست باورکند چیزی که می بیند، خواب و رویا نیست!

راست می گفتند دخترها بابایی اند!
وابستگی او به دخترش به مراتب از پسرانش بیشتر بود.

سر از روی سینه اش برداشت و پدر صورتش را بوسه باران می کرد.

حتی اگر خواب هم بود، دلش نمی خواست از این خواب بیدار شود.

دستی به گونه خیس دخترش کشید و لب زد:

– کجا بودی بابا؟
اذیتت که نکردن؟

سری به نفی تکان می دهد.

اشک های شور به دهانش راه پیدا کرده و کامش را مزه دار کرده بودند.

با صدای گرفته ای منقطع گفت:

– پور..پوریا..نمی …نمی ذاشت..بیایم…رُ..رهام و سِ..سپهر ..نجاتم..دادن

انگار باز این دو سوپر من قهرمان بازی کرده بودند!

زینب در عرض چند دقیقه همه را از پیدا شدن آتوسا مطلع کرد، چیزی نگذشت که جمعیت عظیمی از دوست و فامیل به خانه شان ریختند.

آتوسا فقط توانست لباسش را عوض کند و نشست تا به سوالات یک یکشان پاسخ دهد.

خاله ناراحت سری تکان می دهد و لب می زند:

– الهی بمیرم دخترم خوبه جون سالم به در بردی خدا به آقا سپهر عمر بده اگه اون نبود که این ولیعهد آقا نریمان تورو میکشت!

ارمیا نفس عمیقی کشید و پر صدا بیرون داد.
اسم آن سه ملعون را نباید جلویش می آوردند!
آرمان مشغول بازی کردن با انگشتانش شد، تا یک وقت از دهانش در نرود و کل ماجرا را تعریف کند.

هرچند آتوسا این واکنش هارا به خوبی درک می کرد.

با مشت عاطفه به خود آمد.

– جانم؟

عاطفه با چشمانی پر شیطنت لب زد:

– با آقا رهام بودی دیگه؟

خودش را هزاران بار لعنت کرد که احساسش را به دخترخاله فاقد شعورش گفته!

ویشگونی از ران عاطفه گرفت که به جای آخ ، خنده آرامی کرد.

با نگاهی به بقیه و حواس پرتشان جواب داد:

– ببینم میتونی ضایعم کنی!

عاطفه – عزیزم نگران نباش از وقتی فهمیدم خونه آقا سپهری دیگه خیالم راحت شد مخصوصا وقتی فهمیدم رهامم هست

با حرص غرید:

– عاطفه!

عاطفه با انداختن ابروهایش به بالا، تکه پرتقالی درون دهانش می گذارد.

با دهان پر می گوید:

– ازین به بعد چیکاره ای؟

خیاری از ظرف آتوسا بر داشت و گفت:

– برم ریخت و قیافمو درست کنم بیافتم دنبال کارای دانشگاهم

خیار را داخل دهان می گذارد و شیرینی تری هم رویش می خورد.

بعد از رفتن مهمانان گوشی اش را به شارژ می زند، با حوله اش به داخل حمام می رود.

بعد از تقریبا یک ماه رفتن به یک حمام اساسی لازم بود!

از سر تا پا خودش را سابید، زینب با اعتراض به در کوبید و داد زد:

– آب رفتی دختر!

– دلتنگم شدی؟

زینب – نه بابا منتظرم بیای بیرون واسم تعریف کنی

انگار که چیزی یادش آمده باشد با هیجان ادامه داد:

– واسه ریحانه ام فردا عصر قرار خواستگار بیاد بچه داشت از ذوق پس می افتاد

هق هقی مصنوعی کرد و گفت:

– بدبخت نمیدونه وارد چه مصیبتی میشه باورکن اگه میدونستم این شازده چه شمریه زنش نمی شدم!

صدای فریاد ارمیا بلند می شود و زینب با غرغر جیغ می زند:

– آب داغه خب چرا رفتی دسشویی؟
شوهر نفهمم عذابه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

ای آن که جز او امیدی نیست...🌱
اشتراک در
اطلاع از
guest
43 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
9 ماه قبل

وای تهش چقد خوب بود😂😂
خسته نباشی همه چی عالی داره پیش میره
البته عالی تر میشه وقتی رهام بیاد خاستگاری

Batool
Batool
9 ماه قبل

آخییییییییی بغضم گرفت چقدر زیبا بود واییییییییییی خیلی قشنگ بوددپر از حس های زیبا فقط دیدار پدرش اون صحنه بی‌نظیر بود عاطفه ی شیطون آبروشو به باد داد بیشعور 🤣🤣🤣🤣🤣وای اونجا که گفت با آقا رهام بودی 😅😅😅احسنت بانو بی‌نظیر فوق العاده

Batool
Batool
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

قربونت عزیز دلم از چی خسته ای فداتم 🥹

لیلا ✍️
9 ماه قبل

نرگس جان من رمانت رو خوندم و امتیاز دادم. توی ایتا توضیح دادم که برای چی سایت نیستم.

Batool
Batool
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

برای چی سایت نیستی ؟سایت بی تو بی روحه مهم نیست دیگران میخوای باشی یا نباشی نظر بدی یا ندی تو به خاطر خودت وبه خاطر اونای که دوست دارن دوست دارن کامنتاتون بخونن باش تو به مراد دل بی ارزشا گوش دادی نمیخوای به مراد دل آدمایی که دوست دارن گوش بدی ؟

لیلا ✍️
پاسخ به  Batool
9 ماه قبل

بعضی حرف‌ها بهتره ناگفته بمونه بتول جان. من خودم کم اشتباه نکردم و این حرفم حرفِ آخره امیدوارم درک کنید. نه قهره، نه ناز. بچه که نیستیم شعور و عقلم در حدیه که خوب و بد رو از هم تشخیص بدم.
من از اولش هم ادعایی نداشتم و ندارم. پارسال همین موقع‌ها بود شایدم زودتر که اومدم توی سایت. قصدم فقط این بود رمان بذارم. بعد دیدم رفته رفته مردم می‌خونند کم کم بادوستهای جدیدی آشنا شدم‌. شدیم عین خونواده. نمی خوام همه رو تو یه کفه ترازو بذارم اما گاهی وقت‌ها دلشکسته میشم از خودم. چون آدم دو رویی نبودم اما… ‌.😔 هممون زود فراموش میشیم، خیلی زود.

Batool
Batool
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

حرفتو خیییلی خوب درک میکنم حتی تو موقعیتت قرار گرفتم احساستتو درک میکنم منم آدم دورویی نیستم دل ساده ای هم دارم از خیییلیا اونم نزدیکترین افردا زندگیم کسی که اصلا حتی تو خواب هم نمیدیدم اینجوری شکستم بدن از این سادگیم وخوش قلبیم استفاده کنن ولی کردن شکستم دادن اونم بدجور بخشیدمشون ولی جا زخمشون هنو هست اما تسلیم خواستشون نشدم نزاشتم لهم کنن برا خاطر خونوادم واونایی که دوستم دارن جنگیدم وآخرت اونا که پشیمون شدن وبرگشت پیشم ولی چه فایده وقتی اولش زخمی زدن حالا برا ترمیم زیادی دیره این حرفو زدم که بدونی مهم نیست دیگران چی میگن چی میخوان خودا باش برا خودت باس خاطر خودت چون اگه تمام عمرتو تنها درخدمت راضی ساختن دیگران بزاری کافی نیست هیچوقت نمیتونی همه رو راضی کنی ول کن چی میگن چی میخوان گفتم بازم میگم بت اول برا خودت بعدش برا اونایی باش که دوستت دارن که قدرتو میدونن هرکاری که خودت دوست داری انجام بدی وهرچیزی که خودت دوست داری حرف بزنی بزن واصلا به حرف افراد بلانسبت بیشعور ونفهم گوش نده اونا یه مشت احمق همین

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط Batool
نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

واه چی شده دختر

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

چون عینِ خواهرمی نمی‌تونم بی‌جواب بذارمت.❤ نگران نباش نمی‌خوام این موضوع کش پیدا کنه اما بتول حق داره اون جا که گفت نمیشه همه رو راضی نگه داشت چون اگه تا یه سال هم بخوای برای طرف مقابل دلیل و توضیح بیاری آخرش این تویی که دچارِ رنج و اعصابِ روحی میشه.

همیشه موندن خوب نیست خواهرم اینجا قشنگی‌هاش برام بیشتر از زشتی‌هاش بود. اما وقتی ارزش و حرمتی ازبین بره خوب نیست بمونی. نمی‌دونم کجای کارم اشتباه بود یا مثل بچه‌ی پنج ساله گردن کج کنم و بگم اینجوری شد اون‌جوری اما خدا می‌دونه که من هیچ‌وقت قصد و نیت بدی نداشتم و ندارم. برامم مهم نیست هر جور می‌خوان با عقلِ سلیمشون فکر کنند. من تنها اشتباهم این بود که با همه یه‌جور رفتار دارم همین و توقع بیش از حد. یه.طرفه هم حرف نمی‌زنم شاید اون شخص برای خودش دلیل و منطقی داره اما این نوع رفتار اصلاً صحیح نبود.

خوبی‌هاتون همیشه‌ گوشه‌ی دلم می‌مونه. شاید یه روز برگردم و رمانم که تموم شد این‌جا بذارم اما الان صلاح نیست بر موندن.

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

وای نگو لیلا دلم گرفت بخدا پس منم دیگه نمیام اگه تونباشی

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

الان میان میگن تشنه‌ی جلب توجه‌ای😂
خودت پیام‌ها رو دونه به دونه بخونی متوجه میشی. من اسم نمی‌برم اما از همون پست اول اون شخص خیلی دلنوشته‌اش به دلم نشست و براش کامنت گذاشتم بعد که الماس اومد دروغ چرا، حرصم گرفت چون برای هر سه پستش کامنت گذاشت. با خودم گفتم تا الان کجا بوده؟ نه اینکه مجبور باشه بیاد نه، اما فهمیدم هر کسی اراده کنه خودش میاد صدا زدن‌های و گله و شکایت‌های من و باقی دوستان بی‌فایده بود. بهش گفتم خوبه زود به زود میای برعکس گذشته. اما این خانم میگه کوتاهی از من بوده!!! منطقش اینه رمانی که مبتدی باشه نباید کامنت بخوره نباید اشکالش گفته شه. یعنی اگه همه مثل اون فکر می‌‌کردن اگه کسی اشکالات کارم رو نمی گفت که دیگه فاتحه نویسندگی. نوع رفتار خیلی مهمه جالا من توقعی از اون آقا نداشتم که هر چی توی مغزش می‌اومد رو به زبون می‌آورد. اما از دوست قدیمی چرا که جلوی دوستش رو بگیره. مگه من چی گفتم بین اون همه تعریف و تمجید( الان میگن الگی بود😂 حرفهاشون رو از برم) یه پیشنهاد دادم. باتوم به دست بالای سرش بودم عنوان رمانش رو تغییر بده؟! نه ما حق داریم آزادانه نظر بدیم نه با توهین و سلیقه شخصی. اما به بعضی‌ها تا صبح هم بگی… کامنت‌های زیر پست قطار رو خوندی؟ نیازی نیست بگم بحث رو می‌بندم. دور از شخصیت منه. فقط اینا رو گفتم چون ته دلم سنگینی می‌کرد. یه تلنگر بود به خودم بیام که همه رو یک شکل نبینم. خوشحالم که مدام بزرگ و عاقل‌تر میشم.

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

دیگه نمیدونم چی بگم 😟فقط همین قدر بدون که تو همیشه خواهر من میمونی خیلی دوست دارم لطفا بیخیال حرف بقیه بشو بیا بازم برامون از اون رومانای حرص درآرت بذار اصلا رمان دونی بذار توکه اونجا هم دسترسی داری چراینجا بذاری

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

چیزی نگو، بزرگ شو عاقل شو صدت رو واسه کسی نذار ( الماس می‌گفت مشکلت اینه منت میذاری😂 آره بذار توی ذهن خودش هر فکری می‌خواد کنه من اگه بخوام همه منظورم رو بفهمند و درست فکر کنند که پیر میشم!)

واسه کسی خوبی کن که ارزشش رو داشته باشه. نرگس می‌گفت مشکلت اینه با همخ یه جوری. آره دیر فهمیدم اما خوبه خدا رو شکر.

رمانم جلد اولش یه ده قسمت دیگه تموم میشه شاید هم کمتر اما خیلی جای کار دارا خیلی. اینجا یا رمان دونی مهم نیست چون من بعدش توی تک رمان و … می.ذارم.

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

چی بگم فقط خیلی مراقب خودت باش توواقعا یه قلب بزرگ داری بزرگ ومهربون…. ولی خب بعضیا دوست ندارن انتقاد بشن ایشالا دست پربیا منتظر یه رمان عالی تر از قبلیام😘♥️🌹

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

مرسی😥 ولی خدایی انتقاد نکردم به والله🤦‍♀️😂 خودتون عاقلید و بالغ اون آقا دلش پر بود و آماده حمله🤣🤣

مجتبی فکرآرا
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

خب ظاهرا حرف های خاله زنکی و غیبت ادامه داره در پست های مختلف

ببین خانوم نسبتا محترم من ن شما رو میشناسم ن تمایل به شناخت دارم..از خودتون عاقل و بالغ و عالی هستین حتی دوستانتون… این برای من مهم نیست شما وقتی با ی نفر شوخی میخوای کنی اول میبینی طرفت و میشناسی و اهل شوخی هست یا نه…بنده ۱٠مرتبه گفتم من نویسنده نیستم خانوم من فقط و فقط برای دل خودم مینویسم پس یعنی قرار نیست چاپ بشه شما وقتی من 20 مرتبه گفتم خانوم اینا دلی و فقط برای این این سایت مکتوب کردم که بمونه و ی زمانی بیام ببینم و لذت ببرم و فقط همین

شما میتونستی بگی اقای مجتبی متن هاتون خوبه ولی اگر برای چاپ یا پیشرفت کمکی ازم برمیومد خوشحال میشم کمکتون کنم.. یا نه اصلا میگفتین از یک نویسنده ماهر برای بهتر شدن دوست داشتین میتونین کمک بخواین..
از طرفی میتونین شخصی طرف بهش بگین لازم نیست کامنت زیر هر پست ادامه بدین بدی یا خوبی های طرفتون رو
و یبار دگ گفتم ما مسول رفتار و تفکر دیگران نیستیم

شما یبار علامت نگارشی ایراد گرفتین که می چسبوندن یا نچسبوندن چ اهمیتی داره وقتی در معنی لغت فرقی نمیزاره یا غط املایی خسس.. خس خس میگیرین من باید بگم وای ممنون ک گفتین؟ مهم اینه منظور برداشت شده حالا اون تیکه اشتباه شده قرار نیس یک کلمه رو در جهت ایراد گیری شما ماموریت ابلاغ داشته باشین..

دنیایی که داخلش زندگی میکنیم خیلی بی رحم تر از چیزیه که متوجه شدین و شما با ی پسر سرتاسر احساس مکالمه داشتین که الان نسبت ب خیلی چیزا واکنش و جبهه گیری داره و چکیده حرفم اینه احترام و بی احترام شدنمون 90درصد اوقات دست خودمونه… چرا من ب بقیه حرفی نزدم جز شما!؟ پس همه انسان ها ی مدل نیستن و ما باید قبول کنیم

الماس شرق
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

بابا لیلا من چطو بگم ممنون که اینقدر منو حمایت کردی؟؟خسته نشدی؟هنوز میگه منت نمیزارم این منت گذاشتن نیست چیه؟؟
نمی‌خوای ول کن؟تروخدا ۶۴ تا پارت بزار من بیام پاینش حمایت کنم تو بیخیال بشی

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

آوای توکا رو بخون یه‌کم حرص بخوری😂

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

من خودم استاد حرص خوردنم رمان پیشنهاد میدید من رمانهای لیلا مردای رومیخوام اگه جدید نوشته بگوبرم بخونم عسیسم عچقم

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

از دست تو😄 🍓🍇

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

بخاطر یکی به دو کردنت باالماس یاچیز دیگه ای شده؟ بابا بیخیال به این چیزا اهمیت نده شماها یه روز دوست بودین بین همه ی دوستا تفاوت نظر هست سخت نگیر

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

یه روز توهیمن سایت منوترور کردن ولی اینقد توبرام عزیز بودی بازم برگشتم نگو میخوای ولمون کنی بی مرام🥺

مجتبی فکرآرا
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

شاید شما دختر خوش قلب و حتی مهربونی باشین شاید تمام صفت های خوب دنیارو داشته باشین ولی قرار نیست فکر کنین همه رو میتونین توی دست بگیرین.. از نظر خودتون هیچ وقت اینطور نبوده ولی از دیدگاه خیلی ها بوده که بهتون نگفته یکی هم شبیه من قشنگ خیلی گفته

یه خواننده رو ممکن خیلی ها دوست داشته باشن چ به لحاظ صدا چ به لحظ فیس و اندام و کامل حتی باشه ولی سلیقه خیلی ها نیست

در این دنیا هر چی بزرگ تر که بشیم یاد میگیریم سخت تر و سنگ دل تر باشی چون تو در اخر اذیت میشی پس گاهی لازم ادما تنبیه بشن

شما هم الان باعث شدین من دگ ننویسم نه اینکه مهم باشین نه فقط شوق و ذوق و احساساتشون خیلی زود رنجه پس من از خودم گله دارم ک این سایت متن نوشتم

خوبی و تعریف هاتون هم عالی بود ولی مردم و انسان ها فقط بدی هارو یادشون میمونه

پس کاری کنیم هیچ وقت هیچ کس اجازه توهین و بی احترامی بهمون رو نتونه داشته باشه دختر خوب

نازنین
پاسخ به  مجتبی فکرآرا
9 ماه قبل

داداش گلم من قصد دخالت ندارم و اینکه من از اولین نوشته ی شما متوجه شدم باوجوداینکه پسر هستید اما پرازاحساسات خالصید اما من مطمئنم لیلا جون قصد بدی نداشته و از روی یکرنگی حرف زده نوشته های شما ازنظر منی که همیشه در حال خواندن رمان هستم واقعا زیباست کاش هردوتون کوتاه میومدین راستش اگر حرفی هم زده بی منظور بوده اینو مطمئنم به هرحال بازم خودتون میدونید

لیلا ✍️
پاسخ به  نازنین
9 ماه قبل

به خدا به پیر به پیغمبر من مشکلی با آقای فکرآرا ندارم چطوری بگم😥 یه اشتباهاتی داشتم منکرش نمیشم اما تا این حد بخواد پیش بره در تعجبم.

ولی در تعجبم زهرا چطور در موردم این حرف رو زده😮😮

حرفِ آخرم: آقای فکرآرا شما بسبار بسیار خوب می نویسید در حدی که من فکر کردم یک نویسنده حرفه‌ای هستید. بی.اغراق میگم. اما یه نصیحت خواهرانه: من که از خودم مطمئنم انتقادی نکردم. اما اگه روزی هم به شما انتقاد شد( منظورم کوبیدن و تخریبه، وگرنه انتقادی که درست باشه چه بسا کمک کننده‌ست) لطفاً لطفاً کم نیارید. یعنی زحمت و کارتون ارزشش پایین‌تر از حرف‌های بقیه‌ست که سریع شونه خالی کنید؟!🙁 در هر صورت این شمایید که زود دست از کار بکشید و ضررش توی چم خودتون میره.

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

چشم

مجتبی فکرآرا
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

پست جدید نوشتم منظور به شما نیست فقط باعث شد این متن و بنویسم… و منم عذر خواهی میکنم ازتون .. موفق باشید

لیلا ✍️
پاسخ به  مجتبی فکرآرا
9 ماه قبل

هم‌چنین🙂🙏🏻 نه داداش، قلمتون برقرار

نازنین
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

میدونم عزیزم من میگم هرچی شد بیخیالش بشید همین

Ghazale
Ghazale
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو بکنیم فراموش میشیم
جوری که انگار هیچ‌وقت نبودیم☹️

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

نگران نباش آبجی فکر کردی به این راحتی از دور به در میشم😂 این چیزها فقط من رو پخته‌تر می‌کنه. نمی‌رم که بمیرم😂 اما یه مدت کوچیک نیاز به خلوت دارم تا روحم ترمیم پیدا کنه. بیا ایتا نمی‌خوام اینجا بحثی ادامه پیدا کنه

مجتبی فکرآرا
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
9 ماه قبل

دقیقااا افرین به شما چقدر حرف هاتون زیبا و دقیق بود

مجتبی فکرآرا
9 ماه قبل

من تازه داشتم از نوشتن دوبارم لذت میبردم چون نوشته هام بر گرفته از عمق احساس و تجربیات و افکارم بودن منتها خراب شد.. بعد 3سال کمتر بیشتر دوباره نوشتم ب اصرار دوستم زهرا الماس شرق و به اصرار اونم اومدم اینجا نوشتم.. و قبل ورودم گفت نویسنده نامی هست شاید رو مخت بره و هرچی گفته چیشده نگفت خدا شاهده فقط گفت متوجه میشی پس شما دل اونم آزارده خاطر کردین… اینکه میگین من وجدانم راحته.. راحت نباشه چون شما به نفع خودت همیشه حکم صادر میکنی البته همه همینن ولی هر رفتی یه امدی داره.. پس گله و شکایت اول باید از رفتار های خودمون باشه. ـمنه مجتبی سعی میکنم نواقص خودمو بر طرف کنم بعد اگر طرف مقابلم اجازه و درخواست کمک کرد بهش کمک کنم پس اول باغچه خودمو بیل باید بزنم و به خودم وقتی در سطج بالا و فوق حرفه ای بودم اونجا شاید حق داشته باشین ولی وقتی خودتون میگین من نویسنده تازکارم پس به اونایی که مقداری ضعیف ترن ادم خوبه ماجرا نباید بشین

فقط خدای بزرگه که میتونه ما بنده هاش رو با تمام نواقص ومزایا بسنجه، امتحان کنه، بالا و پایین بیاره نه هیچکس دیگه

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط مجتبی فکرآرا
مجتبی فکرآرا
9 ماه قبل

زحمت هم بکشین تمام پیام های که زیر پست قطار نوشتیم پاک کنین چون گفتین ادمین هستین و ممنونتون میشم خانوم لیلا

نازنین
پاسخ به  مجتبی فکرآرا
9 ماه قبل

شما هم برادری کنید مارو با نوشته های زیباتون خوشحال کنید دیگه هم این موضوع رو فراموش کنید بیخیال گاهی اوقات ما همه دچار سوءتفاهم میشیم و هیچ انسانی بی اشتباه نیست موفق باشید

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط نازنین
Batool
Batool
9 ماه قبل

آفرین بچه های خوب به همین زیبایی وسادگی آتش بس خوش خرم همه چی حل شد چقدر زیبابا یه معذرت خواهی حل شد از اول هم همین کارو میکردین لازم به این همه دعوا نبود وناراحتی ودلخوری نبود گاهی کلمات اون حسی که ما منظورشون داریم القا نمیکنن وما به اشتباه برداشت های غلطی می‌کنیم وباعث آزار هم میشیم درحالی که ما منظور دیگه داشتیم واین تقصیر ما نیست تقصیر کلماتیه که خالی از حس 🫠🙃

Ghazale
Ghazale
9 ماه قبل

موفق باشید😊🦋✨️

دکمه بازگشت به بالا
43
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x