رمان شانس زنده ماندن پارت 8
یهو صدای کوبیدن در و شنیدم .دیگه داشتم میترسیدم این کوبیدن در داشت زیاد و زیادتر میشد.دوباره شماره ی احسان و گرفتم
(( شماره مشترک مورد نظر خاموش است لطفا بعد...))
دوباره قطع کردم و از اتاق خارج شدم.
داشت در و میکوبید.به سمت در رفتم!!
دست و پاهام میلرزید.
یهو در شکست .جیغ بنفشی کشیدم..
یه زن با موهای بلند مشکی با لباس های سفید و لکه های خونی بود.ظاهر شد.
قیافش خیلی ترسناک بود.سریع بدون فکر دویدم به سمت اتاق و بدون اینکه پشت سرم و ببینم در و بستم.
گوشیم و از روی تخت برداشتم .پشت سر هم به احسان زنگ میزدم.
دست و پاهام یاریم نمیکردن.از ترس داشتم ناخون هام و می جویدم…
صدای قدم پا ها نزدیک اتاق خواب و حس میکردم یهو از ترسم افتادم زمین انگار فلج شدم.
دیگه نمیتونستم راه برم.
یهو چشمام سیاهی رفت و چیزی نشنیدم...
***
_باران عزیزم بیدار شو.چرا کف زمین خوابیدی؟؟
با صدای احسان چشمام و باز کردم.
_احسان !!
_جانم عزیزم ببخشید گوشیم شارژ نداشت خاموش شد کاری داشتی نُه بار زنگ زدی؟؟
بدون اینکه جوابش و بدم گفتم:
_کی اومدی؟
_همین پنج دقیقه پیش اومدم ..چرا عرق کردی؟
هنوز بدنم میلرزید.
از رو زمین بلند شدم بدون توجه به صدای احسان به سمت هال رفتم.
و نگاه به در کردم.
این در باید شکسته باشه چرا نیست؟؟
_احسان
_بله عزیزم ؟چرا ترسیدی چیزی شده؟
_میگم مگه نباید این در شکسته باشه چرا نیست؟تو وارد خونه شدی چیزی ندیدی؟
_عزیزم انگار فیلم ترسناک دیدی !همه چیز مثل دیروز بود نه در شکسته بود بعد چزا من باید کسی و خونه ببینم؟؟
صدام میلرزید شروع کردم به تعریف کردن
_احسان من می خواستم برم حموم صدای زنگ در و شنیدم چند بار رفتم دیدم کسی پشت دز نیست… دفعه ی بعد زنگ خورد اهمیت ندادم گفتم مزاحمه .اما یهو صدای زنگ بیشتر شد.
بعد یهو انگار یه نفر در و میکوبید .رفتم ببینم کیه .نزدیک در بودم که دیدم در شکسته شد یه زن با لباس خونی دیدم ترسیدم به سمت اتاق هجوم اوردم و…
احسان بدون توجه به ادامه ی حرفم قهقهه زد
_خب قشنگ بود عزیزم .ادامشو بگو.