رمان شاه دل پارت 1
همهمه ای در آرایشگاه به وجود آمده است..انگار داماد شاخ شمشاد نزدیک است،آرایشگر کارش را با کشیدن رژ لب به پایان میرساند..قطره ای اشک از چشم افرا پایین میچکد..چه عروسی!
آرایشگر به تندی میگوید:
_گریه نکن آرایشت بهم میریزه
حق داشت..او چه میدانست پاک شدن آرایشش کم اهمیت ترین چیزی بود که میتوانست به آن فکر کند..زنی با چادر به تندی وارد سالن میشود و روبه آرایشگر میگوید:
_ناهید داماد رسید..کارتون تموم شد؟
کارش تمام شده بود تاج را روی سرش محکم میکند و سپس به طرف در راهنمایی اش میکند..مادرش کنار در با اسپند ایستاده است و دست دیگرش هم نایلون نقل هاست که با هر قدم ته تغاری اش آن ها را به روی سرش میپاشد.. زنگ در سالن که به صدا در میاید مادرش با چشمان اشکی کنار میرود..کیوان رسیده بود..
اصلا او دیگر چه جور عروس بود..
عروسی که دامادش را تا کنون ندیده بود شاید تنها چیزی که از او میدانست یک اسم بود”کیوان”
اگر چه پدرانشان شریک بودند..هه مانند عروسان قاجار بود که ندیده شوهر میکردند..پایش را که بیرون میگذارد سر و کله ی فیلم بردار پیدا میشود..
او هم انگاری قصد کشت آنها را داشت..
کیوان به اصرار های فیلم بردار دست عروسش را میگیرد..
گر گرفتن بدنش عادی بود دیگر؟
با هزاران توصیه سوار ماشین میشوند و به طرف باغ حرکت میکنند
سکوت زجر آوری داخل ماشین به وجود آمده..هیچ کدام دلشان نمیخواهد دهان باز کند..عجب دامادی بود ی آهنگ هم پلی نمیکرد تا این حد خشک و سرد!!
حداقل خوبی اش این بود باغ نزدیک بود.. بعد از دقایقی که در سکوت سپری شد جلوی در ایستادن..خواست پیاده شود که فیلم بردار دستور های دیگری صادر کرد.. کیوان پیاده شد کتش را که مرتب کرد دوباره به سختی دستش را گرفت..این سوسول بازی ها چه بود..مگر خودش بچه بود نتواند پیاده شد..
ولی عجیب داخل آن لباس عروس مانند فرشته ها دیده میشد..!
حاج مصطفی و مرتضی کنار هم جلوی در ایستاده بودند، طولی نکشید که بردار کیوان.. حسین،با اسپند جلوی در ظاهر شد
یعنی کسی بود که آنها را چشم بزند یا بخواهد جای آنها باشد که این همه اسپند دود میکردند..!
صدای عذاب دهنده ی فیلم بردار بلند میشود..در آن لحظه حکم سوهان روح را داشت:
_لطفا آقای داماد دستتو بیار جلو عروس خانم از بازوت بگیره
افرا بی هیچ حرفی دستش را دور بازویش حلقه کرد..کیوان با دندان های چفت شده نگاه میکرد..قطعا که داشت آبرو داری میکرد وگرنه دندان های زن را در دهانش خورد میکرد..
بغضی که راه گلویش را بسته بود قورت میدهد و همراه آناهیتا خواهرشوهرش به سمت اتاقی که هدایت میکند میروند..
گویا عاقد منتظرشان است..کاش همه چیز خواب بود..کاش همه چیز همان جا تمام میشد..
ولی زهی خیال باطل..
خودش پا به این ازدواج داده بود و باید تا آخرش میماند..همین که در جایگاه عروس و داماد مینشینند فامیل های نزدیک وارد اتاق میشوند و طولی نمیکشد که همه چیز به یکبار تمام میشود..مادرش گوشه ای ایستاده و با چشمان اشکی که سعی دارد با روسری آنها را مهار کند نگاهش میکند..
عاقد: دوشیزه محترمه مکرمه..سرکار خانم افرا سلطانی آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائم آقای کیوان رستگار در بیاورم..آیا بنده وکیلم؟
همه در سکوت خیره اش هستند.بغض که از صبح در گلویش گیر کرده را قورت میدهد که چند لحظه بعد آناهیتا بالای سرش می ایستد و میگوید:
_عروس زیر لفظی میخواد..
کاش همه چیز زیر لفظی بود ولی…!
در همین حال جعبه ای روی پای برادرش میگذارد و کنار میرود…به ناچار دستبند را از جعبه در می آورد و دور دستش میبندد
حالا همه ی نگاه ها خیره اوست..کاش میتوانست قد تمام حرف های ناگفته اش فریاد بزند..کاش حاج مرتضی بیخیال میشد..کاش میگفت کافیست دختر خواستم معرفتت را بسنجم،
کاش تمام میکردند این بازی کثیف را
و هزاران کاش دیگر..!
اگرچه کسی محبورش نکرد..زیر آن نگاه های خیره درحال ذوب شدن بود
_آیا بنده وکیلم؟
بار دیگر صدای عاقد بلند میشود و خیره به آیینه روبه رویش با چشمانی که اشک در آن حلقه بسته زمزمه میکند:
_بله
صدای کل و سوت بلند میشود و کسی نمیداند چه آشوبی در قلب دخترک برپاست.. ناخواسته هر دو خیره ی آیینه میشوند..برای اولین بار خیره در چشم های هم میماند..ولی تنها برای چند ثانیه!
دوباره سروکله ی خواهرش پیدا میشود و این بار جعبه ی حلقه را به دستانشان میسپارد..حالا که عاقد از اتاق خارج شده چادر سفیدش را کمی عقب میدهد و برمیگردد به طرف کیوان..مردی که از این پس تا زمان نا مشخصی همسرش میشود.
همه از همه چیز خبر دارند و این گونه جشن گرفته اند..با گرفتن دستش توسط کیوان انگار سطل آب یخ روی بدنش خالی می شود..با حجب و حیا سرش را بالا میآورد..با دستان لرزان حلقه را از جعبه خارج و هر دو همزمان حلقه ها را می اندازند..با تمام سادگی چقدر به دستشان می آید..
با تمام غصه های تلنبار شده بر روی قلبش لبخند میزند..لبخندی آمیخته به بغض و چه غمیگن است این لبخند ها..
یکی یکی جلو میایند و کادو هایشان را روی میز میگذارند و تبریک میگویند..هر دو به ظاهر شنیده و تشکر کرده اند..اما هیچ کدام حواسشان در آن حوالی نیس..
( اینم پارت اول رمان دوستان..حتما حتما دوست دارم نظراتتون رو بگید درموردش..پس حمایت فراموش نشه😊 نظراتتون رو کامنت کنید 👇)
هورا اولبن کامنت
خوندمش عالی بود قلمت سعید ژوون
بالاخره کامنت اول قسمت تو شد 🤣
ممنون ضحی ژونم..💛
قر تو کمر فراوونه💃💃
سعید اگه آخرش خوش نباشه یه کنجرک ازت میگیرماااا🤣🤣🤣
🤣💃🕺
او حالا تا آخرش ببینیم چی پیش میاد 🥺
سعید اصلا کلاهمون بد میره تو هم اگه پایانش خوش نباشه کار از کنجرک هم میگذره🤣🤣🤣
ویییی..از الان تهدید 😰
بله 🗡🗡🗡 اصلا با ار پی جی میام سراغت🤣🤣🤣
چشم🥺🥺🥺
عالی بود سعید ژووونم❤😍
تند تند پارت بزار باشه؟؟؟😁
ممنون ستی خوشگلهههه
چشم حتما 😊💚
عالی بود قشنگم قلمت خیلی خوبه و چقدر دلم برای افرا سوخت😥
مرسی لیلی جون خوشحالم دوست داشتی 🌷
اره بیچاره 😊🥺
سعید امروز کلاس بسکتبال دارم ولی دوست صمیمیم رفته مالزی ، این جلسه رو نیست احتمال اینکه این جلسه کل کلاس افسرده باشم زیاده🤣🤣🤣
بسکتبالیست کی بودی توووو🤣🤣🤣
عمم🥸🤣🤣🤣
توام نرو 🤦🏻♀️🤣
نمیتونم امروز بازی مهم داریم نرم مربی میکشتم😪🤣
خب برو 🤣🤦🏻♀️
ولی افسرده برنگردیاااا
شاد بیا دوباره تو سایت 🤣
آخه مشکلم اینه اکثرا تمرین هامون دو نفرست بعد الان من یه نفر میشم شاید بیفتم با یکی از کسایی که خیلی فیسوعه🤣
و این بده🤣
ولی خب چرا ی دوست صمیمی داری!
چند تا داشته باش یکی رفت زاپاس داشته باشی🤣🤦🏻♀️
۳ تا دوست دارم ولی اونا خب دو نفرشون تکمیله متاسفانه نمیتونن با من تو یه گروه باشن🥲🤣
🤣🤦🏻♀️🤦🏻♀️
عب ندارع بگذرونی چند روز که نیستو
بچه رو خراب نکن سعید😁🤣
الان من در هر دقیقه کم کم سه تا عطسه رو میکنم🤣🤣
این بچه از خراب شدن گذشته 🤣🤣
#شوخی
این پارتت قشنگ بود
خیلی زیبا ، تونستی احساسات افرا رو بیان کنی
موفق باشی!!
سعید بیا یکی جدید به خواننده های رمانت اضافه شد💃💃💃
اره 😊🥺
ممنون نیکا جان..
خوشحالم که دوست داشتی 😊💚
❤💋🥰😍
نیکا جون میشه رمان منم بخونی🥺🥺🥺
اسمش چیه ؟
همون سعید صدام کنید همتون😊🙏
ببخشید اشتباه ریپ زدم 🤦🏻♀️🤦🏻♀️
با شما نبودم
آیینه شکسته😁😁
چشم میخونم و نظرمو میدم
خیلی عالی بود سعید ژوون👏👏
بیچاره افرا
ممنون تانسو ژون😊🌷
اهوم🥺
ایول
سعید جان واقعا به عنوان ی پسر خیلی عالی نوشتی ❤️🔥
دختره🤣🤦♀️
🤦🏻♀️
سعید دختره🤣🤣🤣🤣🤣
از دست شما
دختره🤣🤣🤣
نگاه همه دارن میگن دختره🤦🏻♀️😞
ممنون از نگاهت
خوشحالم که دوست داشتی😊☘️
موفق باشی 💖🥲
ممنون🥺🌷
واقعا من موندم مهی چرا اسمپسرونه واسه خودت گذاشتی اگه نمیخوای هم شناخته شی حداقل یه اسم دخترونه بذار به جای مهسا اینجوری همه فکر میکنند پسری
شاید خودش شرایطش رو نداره 🤷♀️🤷♀️
ی h بزاره ته اسمش بشه سعیده
نمیخوام کلا دختر بشه😊😞
اره دقیقا
لیلا منم میخواستم اکانت با اسم پسرونه بزنم🤣🤣
🤣🤣🤣
من نمیخواستم بفهمم دخترم
مجبور شدم 😊
که اگه پسر باشه تو سایت مجبورم کلا برم 😞
عالی بود موفق باشیییی👏🏻😍😍
ممنون از نگاهت گلی
خوشحالم دوست داشتی 😊🌱
فدایت ✨😘
خیلی عالی بود عزیزم😍فقط امیدوارم کیوان بیشعور نباشه چون من تو زندگیم هر چی کیوان میشناسم آدم متشخصی بوده😂😒
ممنون نیوشا جان 🌷
جدی 🤦🏻♀️😂..حالا مشخص میشه مثل اونا هستش یا نه
🥰
آره😂😂😂امیدوارم که باشه…
عالی بود
تروخدا زود زود پارت بزار
ممنون فاطمه جان 🌱
باشه میزارم 😊🌸
این پارتت زیبا بود اگه میتونی یه پارت دیگه هم بزار تا با رمانت بیشتر آشنا شیم .
مرسی قلم زیبایی داری🤍
ممنون از نگاهت زی زی
باشه سعی میکنم تا شب یکی دیگه هم ارسال کنم😊
مچکرم🌷😊
مرسی از شما نویسنده جان🤍
خواهش میکنم 😄
🤍🤍
😊((((اینقد اینو نذارید یه حس فوش بودن داره🗡😐😶😂))))
باشه😁😂
آورین 😂♡
خیلی قشنگ بود لطفا زود زود پارت بده ممنون میشم 😍
ممنون دنیا جان
خوشحالم که دوست داشتی..باشه حتما 🍀🌷
خیلی قشنگ بوددددددد🥰😘
دلم واسه افرا میسوزه🥺🥺
خیلی گناه داره🥲🥲
خوشحالم که خوندی غزلی😊 🌷
اره بیچاره افرا🥺🥺
وااااااای سعید خیلی قشنگ بود 🧡🧡
منتظر پارت های تو اتاقی هستم🤣🤣🤣
ولی افرا خیلی گناه داشت🥺
ممنون تارا جان 😊
همچین چیزی نیس..امیدوارم نباشید 🤦🏻♀️🤣
اره دیگه 🥺
قلمت عالی و خیلی زیبا انشاالله همینطور ادامه بدی موفق باشی
ممنون از انرژی هایی که بهم میدین 🥺😊
عالیه فدات همینجوری ادامه بده باپارت طولانی👏👏👏
ممنون که میخونی و همیشه حمایت میکنی آیلین جون😊🍀🌸
عالییی بود سعید جوننن💜😅💓
منتظر ادامشم ببینم چخبره….
ممنون از نگاهت هلی
امروز برسم پارت میدم نشد صبح زود
خوشحالم که دوست داشتی🍀🌷
قشنگ بود انشالله تا آخرش قشنگ باشه و منظم پارت گذاری بسه🌹
ممنون از نگاهت..امیدوارم تا آخرش خوشتون بیاد..🌸🌱
بله پارتگذاری منظم هستش..روزی ی پارت میدم 😊
خدا قوت
عالی بود
ممنون مائده جان😊✨