رمان شاه دل پارت 31
چشم های گربه ای اش همان طور خیره به خانه و افرا بود
شاید کیوان و افرا از این بابت متعجب بودند که هیچ توجهی به او نکردند.
جای سوال داشت که او دیگر برای چه آمده بود!؟
پوزخنده گوشه ی لبش آشکار ترین چیزی بود که میشد به آن توجه کرد
ولی کو چشم بینا..!
لحظاتی بعد خودش هم از بابت آن مغازه خوشحال شد
هرچه باشد حالا صاحب آن مغازه خودش بود
غذا در سکوت خورده شد و بعد از آن افرا به کمک کیوان سفره را جمع و جور کرد
سودا تمام مدت در سکوت خیره نگاهشان میکرد
بعد از بدرقه ی مهمان ها به اتاق برگشت
مثل تمام این چند روز دلش یک خواب حسابی میخواست
ولی کاش اینبار خواب هایش سراسر کابوس نباشد!
…….
عصر بعد از یک دوش حسابی آماده شد تا سری به مغازه بزند
ماله پدرش بود ولی چند سالی میشد که سری به آنجا نزده بود
ادکلنش را زد و از اتاق خارج شد
افرا روی مبل خوابش برده بود،درست مثل یک بچه!
لبخندی روی لبش نشست و با نگاه کوتاهی از خانه خارج شد
ولی کاش هرگز از خانه بیرون نمیزد!
با قدم های محکم و قاطع خودش را به آدرسی که از چند سال پیش در ذهنش مانده بود رساند
همه چیز خوب و آرام بود.
تجارت فرش سود زیادی برایش داشت و این را از همان ورود روز اول فهمیده بود
به خصوص که مغازه ی بسیار بزرگی هم بود
تا شب چرخی داخل مغازه اش زد و در آخر که همه چیز را سر و سامان داد قصد بازگشت به خانه را کرد
در طول راه حالش خیلی خوب بود شاید دلیلش همین کار کردن و مشغول شدن فکرش بود
قدم میزد که نگاهش روی کیف خوش
رنگی که از پشت ویترین خودنمایی
میکرد خیره ماند
بند طلایی اش بسیار زیبایش کرده بوده
افرا با دیدنش خوشحال میشد؟!
بدون تعلل وارد مغازه شد و با لبخند از فروشنده خواست کیف را برایش بیاورد
بعد از بررسی کامل حساب کرد و از آنجا خارج شد
سر راه کمی خرت و پرت خرید و با همان شادی و سرحالی به طرف خانه رفت
هوا تاریک شده بود و حسابی گرسنه اش بود
کلید را در قفل چرخاند و وارد خانه شد
یک لحظه با دیدن تاریکی خانه شکه شد
به خصوص که بوی خوش هیچ غذایی به مشامش نمیخورد
شاید افرا خواب باشد!
برق را روشن کرد و نگاهش را در خانه چرخاند و در اتاق را باز کرد
تخت مرتب بود.
کجا رفته بود!؟
با استرس آب دهانش را قورت داد و خواست به طرف تراس حرکت کند که با دیدن بشقاب و لیوان شکسته که کنار میز نهارخوری افتاده بود از حرکت ایستاد
شاید از روی میز سر خورده باشد
ولی چرا؟!
نبودن افرا حالش را بد میکرد آن شیشه شکسته ها که دیگر نابودش میکرد
دست هایش ناخودآگاه میلرزید.
بازی بعدی!؟
لحظاتی همان جا ایستاده بود که صدای تلفن بلند شد
شکسته شدن سکوت خانه توسط تلفن وهم آور بود
به خصوص برای کیوان!
به هر نحوی بود خودش را قبل از قطع شدن تماس به تلفن رساند
با صدای گرفته ای جواب داد:
_بله؟
فردی که پشت خط بود سکوت کرده بود و تنها صدای نفس هایش بود که به گوش میخورد
بار دیگر سوالش را تکرار کرد اما وقتی جوابی دریافت نشد سری تلفن را قطع کرد
اولین بار بود که تا به این حد میترسید
شاید یک ساعتی در خانه قدم زد و فکر کرد به تمام جاهایی که افرا میتواند آنجا حضور داشته باشد
اما بشقاب و لیوان شکسته تمام معادلاتش را به هم میریخت
سیگار گوشه ی لبش دهانش را میسوزاند با عصبانیت روی ظرف شویی خاموشش کرد و به طرف تلفن رفت
سعی کرد این طوری فکر کند که ظرف ها از دست افرا افتاده
یا شاید با کیوان قهر کرده و رفته
ولی چرا آنقدر بی رحم!؟
اولین جایی که تماس گرفت خانه مادر و پدرش بود
ولی چه چیزی تلخ تر از این که آنها هم خبری از افرا نداشته باشند!
با ناامیدی به تمام جاهایی که به فکرش رسید زنگ زد
ولی گویا هیچ کس از او باخبر نبود
قهر تا به این حد؟!
ناپدید شدن دیگر واقعا بی رحمی بود!
دلتنگی بی شک نابودش میکرد
کنار تلفن روی زمین سرخورد و چشم هایش را بست
سرش درحال انفجار بود ولی چه کاری میتوانست انجام دهد!
(لطفا همه نظراتتون رو کامنت کنید
هر روی قراره پارت بدم پس کامنت فراموش نشه که بهم انرژی میده ✨)
اولین
آفرین🤣🏆
سعید باید فردا هم پارت بدیاااااا🤬🔪🔪🔪
بالاخره بعد مدت ها🥲
سودا لابد دزدیده اتش🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️
اره حتما میدم 😄
اره احتمالا🥺💐
سلام عربزم من رمان شانس زنده ماندنمو گذاشتم چرا نصفش نیومده؟؟؟🥲
نمیدونم🤣🤦♀️
خیلی عالی بود
خسته نباشی
ممنون مائده جان✨🌿
فکر کنم سودا بلایی سرش آورده🤦♀️🤒🤕
دختره عوضی بیشعورررررر🤬
بیچاره کیوان😥
خیلی مظلومه🥺
عالی بود سعییدییییی😃🤍✨️
اره شاید کار سودا باشه🥺
ممنون از نظرت گلی🌷✨
افرا رو دزدیدنننن !!!!؟؟…. بچممممم 😭 چیکارش کردی بچمو سعیدددد 😢
من بدتر از کیوان حرص میخورم فکر کنم …
خسته نباشی سعید جون 💜 هروز پارت بده کار خوبی میکنی …. میخوام بفهمم افرا چیشده
اره شاید دزدیدن🥺
حالا فردا پارت میدم میبینید😂🥺
ممنون از نظرت هلی جون🌷
دستت درد نکنه.نمیشد حالا که چندروزه نگذاشتید,یه نمه طولانی تر بود.☺
خواهش کاملیا جان
بازم فردا هم پارت میدم 🥺💐
سودای ذلیل مرده
🥺🥺
وایی نمیشد جدا نشن ای سودا مار مولک خرماتو درست کنم با این دست های نحیفم کثافت بیشعور با گوشت سگ شام غریبان درست کنم براتتتتتتتت هوفف نمیشه منو حرص ندین اخه
ببخشید دیگه 🤣
ممنون که خوندی و نظر دادی 💐
عزیزم موفق باشی عالی بود
ممنون بانو✨🌿
خداقوت عزیزم کیوان واقعا معصومه و ذات پاکی داره🙃
ممنون لیلا جان🥺🌷
عالیی😘💋
ممنون نیوشا جان✨🌿
اخ سودا درد بی درمون بگیری سر قبرت بشینم خرماتو درست کنم گورت پایین بره کثیف مارمولک
خیلی عصبی هستیا🥺🤣
داغونم 😂
نکنه سودا بلایی سرش آورده باشه
امکانش هست ولی بازم پارت بعدی میفهمید😄🌷
عالی بود خسته نباشی بیچاره افرا چه بلایی سرش آمده ?🤔
ممنون نسرین جون
حالا پارت های آینده میفهمید🥺
دزدیده شده🤧🤢
شاید🥺
ستی بچهها با همتونم لطفا لطفا زیر رمان نوشدارو زیاد از امیرعلی صحبت نکنید خیلیها اصلا نمیدونن داستان از رو واقعیته و اگه لو بره از کیفیت رمان کم میشه
لیلا اگه با منی ک من ک چیزی نگفتم راجب داستان و اینا فقط عرض ارادت کردم نسبت به امیر علی🤣
و خودتم اول داستان گفتی از رو واقعیته ک😂
میدونم عزیزم منظوری نداشتم آخه یه جا به نازنین از امیرعلی گفتی نخواستم بفهمند به خود نازیام گفتم 😊
خیلیها پارت اول رو نخوندن هر چند از روی واقعیت باشه نمیدونند که تهش چی میشه حالا شاید مهرداد اومد وسط😂
افرا دختر مظلوم خودم🥺
عجیب دلم برای وضع زندکی افرا و کیوان سوخت
انگار خوشی به کیوان نیومده😭🥺💔
خسته نباشی سعید جونی😍💜
هر جفتشون مظلوم و بی گناه هستن🥺
ممنون تارا جان🍀💐
خداحافظ♥🥺
ضحیجان امیدوارم ناراحت نشی این حرفم میدونم که حرف دل خیلیاست
سایت ارث پدرمون نیست ما که دوست نداریم تو بری ولی نمیدونم واقعا چیشده که هر چند روز یکبار میگی میخوام برم خب این نوع پیام دادن چه معنی میده اگه مشکلی داری چند روز نباش دیگه خداحافظی نداره که🤒
خسته نباشی مهسا جونم عالی بود مثل همیشه
ممنون فاطمه جان ✨🍀