رمان شاه دل پارت 33
در همان روشنایی کم هم برق کفش های پاشنه بلندش به چشم میخورد
با قدم های آهسته و محکم نزدیک و نزدیک تر میشد
تکانی به بدنش داد تا شاید دست هایش از حصار طناب ها بیرون بیاید اما محکم تر از این حرف ها بود
لیوان آبی که در دست های ظریف زن جلویش قرار گرفت باعث شد سرش را بالا بگیرد
مگر میشد آن چشم های گربه ای را فراموش کند؟!
اخمی بین ابروهایش نشست و همان طور که خیره ی چشم های آشنا و نفرت انگیز سودا بود تقلایی کرد برای رهایی!
پوزخندی زد و آرام زمزمه کرد:
_خودتو خسته نکن
موهایش کاملا روی صورتش ریخته بود و به سختی میشد به صورت او نگاه کند
اصلا چه بهتر!
اگر روبه رویش بود بی شک سیلی حواله ی صورتش میکرد تا پوزخند زدن فراموشش شوند
_چی از جون من میخوای؟
صدایش آرام بود
شاید آرامشش او را عصبی کند.
_چیزایی که میتونست ماله من باشه
کاش آنقدر گنگ حرف نزند!
لیوان را نزدیک دهانش کرد و گفت:
_بخور فعلا نمیری لازمت دارم
رنگش کاملا پریده بود وگرنه او را چه به دلسوزی های واهی!
لیوان را که روی لبش فشرد مجبور شد بدون هیچ فکری بخورد
با نفرت نگاهی به دختر روبه رویش انداخت و آرام آرام عقب رفت اما قبل از خروجش صدای افرا بود که چهار ستون آن اتاق نمور و تاریک را لرزاند:
_کدوم گوری میری
ولی هیچ اهمیتی برای او نداشت!
با همان نگاه های سردش از اتاق خارج شد
حالا او مانده بود و تاریکی اتاق که ترس را روانه ی قلبش میکرد.
صدا های نامفهومی از بیرون به گوش میرسید ولی تنها چند ثانیه طول کشید که سکوت همه جا را فرا گرفت
سرش گیج میرفت و چشم هایش رفته رفته تار میدید
با همان بغض سنگین کم کم چشم هایش بسته شد
شاید هم بیهوش شد!
……..
روی چمن های پارک نشسته بود و در همان زمان کوتاه یک پاکت سیگار تمام کرده بود
نزدیک های صبح بود و روشنایی هوا دلگیر ترین چیزی بود که میشد به آن اشاره کرد
تمام شب بی هوا در خیابان ها پرسه زده بود و هیچ آثاری از افرا پیدا نکرده بود
شاید جایی نبود که دنبالش بگردد!
دست هایش را داخل موهایش فرو کرد و کام عمیقی از سیگارش گرفت
شاید بهتر بود پیش پلیس برود
خودش که کاری از دستش بر نمی آمد
با همان دل ضعفه ی شدید از روی زمین بلند شد
شاید افرا هم گرسنه باشد!
پس غذا خوردن اشتباه ترین کار ممکن بود
با همان فکر و خیال هایی که از سر شب در سرش چرخ میزد خودش را به پلیس آگاهی رساند
(زودتر پارت دادما پس حمایت فراموش نشه لطفا🥺
خواننده خاموش نباشید این واقعا نامردیه🥺🙏)
دوستان کسایی که میخونن نظراتشون رو کامنت کنن
ما با کامنت های شماست که انرژی میگیریم🥺🙏
زود پارت دادی ولی کم دادی سعید🥲
پارت بعدی رو طولانی تر میفرستم 😌
ای کاش کیوان پاشه بره خِره سودا رو بگیره و زودتر افرا رو پیدا کنه🤣🤦♀️
عالی بود سعید ژونی❤️
وضعیت خسته کننده است؟
ممنون که خوندی ستی جون✨💐
نه بابا تازه قضیه دزدین شروع شده هاااا😂😂😂
سعید من یه مرضی دارم نمیدونم به توهم گفتم یا نه
کلا از اینکه رابطه بین شخصیت اصلی ها بهم بخوره یا یه جوری از هم جدا شن و اینا بدم میادش🤣🤦♀️🤦♀️
جوری ک مثلا اگه پی دی اف بود رمانت تند تند اینجاهاشو رد میکردم🤣🤣🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️
ولی خودمم کرم دارم🤣🤣
جوری ک الان تو رمانی ک فعلا دارم برا خودم مینویسمش دختر پسره رو پنج شش سال از هم جدا کردم😁😁😁
همینو میگم خب تازه ماجرا شروع شده😂😈
جدی😂🤦🏻♀️
ولی خب نمیشه که همیشه با شادی کنار هم زندگی کنن
دقیقا نمیشه ولی خو چیکار کنم مرضمو؟؟؟🤣🤦♀️
کاری نمیشه کرد 😂
منم کرم دارم که توی حساسترین نقطه از قانون عشق پارت ندادم هنوز😁
چرا پارت نمیدی خو؟؟🤣🤦♀️
کرم دارم😃
هر سری میخوام بنویسم یه کاری پیش میاد ولی اگه خدا بخواد امروز میزارم🤕
بعدم اونور اصلا حمایت نمیکنن منم انرژی ندارم واسه نوشتن اون🥺
غزلل پارت بده دیگه
پارت امشب کوتاهه ولی فرداهم میزارم
سودای بیشعور آشغال عوضییییییییی🤬😡
دلم واسه کیوان و افرا آتیش گرفت😥🥺
عالی بود سعیدییی✨️🤍🥰
خیلی عوضیه🥺
ممنون که خوندی غزل جان🌷✨
عالی بود سعید
خس نباشی 🌹🌹
مچکرم مائده جان🌿✨
سودا خره گاو منه
عالی بود سعید♥️
🤣🤦🏻♀️
ممنون از نگاهت🍃
خیلی خوب بود ولی بعضی از مردا چه عادت بدی دارن تا ناراحت میشن سیگار می کشند اونم ی پاکت حالا خوب تمام کرد و رفت اطلاع بده
ممنون نسرین جان🥺🌷
کیوان همیشه سیگار میکشه😊
ممنون که زود پارت دادی ولی قبول کن که کمتر از هر روز بود
اره قبول دارم که کمتر بود پارت بعدی رو طولانی میفرستم
ممنون از نظرت 🌷🍃
چقدر خوب مینویسی دختر 👌🏻✨
سودای عوضی اسمش چه بهش میاد😬😬
بلایی سر افرا و کیوان نیاد فقط😞
ممنون از نگاهت لیلا جان💐🥺
ایشالا که نمیاد
مهی الان با مشاور ارشدان صحبت کردم یک میلیون و ششصد میگیره تا رمان رو آماده چاپ کنه
این ارزونترینشون بود
چند تا؟
والا شرایط این انتشارات جوریه که یکی رو نمیشه چاپ کرد ده جلد میتونند سه تاش رو تحویل وزارت خونه میدن شش جلدش هم به نویسنده.. البته مشاور اینم گفت یه رمان صد صفحهای حول و حوش یک میلیون هفتصده هر چی بیشتر باشه بالاتر میره
یعنی تو یک و هفتصد میدی ۶ تا کتاب میگیری؟
ایتا جواب میدن؟
مجوز چاپ چطور باید گرفته بشه؟
گفت صفر تا صد کار با خودشونه برو همون لینکی که واسم فرستادی به همون شماره تو ایتا پیام بده جوابتو میدن عزیزم
نگفت پس چند جلد کتاب میدن
ده جلد دیگه گفتم که
بستگی به بودجهات داره میتونی بیست تا یه بیشتر هم درخواست جلد کنی ولی خود نشر ده تا رو چاپ میکنه
تو فقط باید تموم پارتها رو داخل فایل ورد قرار بدی من الان دارم آماده میکنم شمارهشون رو دارم ایشاالله یه روز کتابامو چاپ میکنم امیدوارم تو هم کتابتو چاپ کنی☺
لیلا جون من شمارمو بدم از ایتا بهم پیام میدی شماره ی اینارو بفرستی برام؟
آره عزیزم چرا که نه برام تو پیوی بفرست
فرستادم مرسی
ایشالا
خانم مرادی پی وی😁
باشه
آخییی کیوان حیوونکییی🥲🥺
عالی💖
ممنون که خوندی نیوشا جان🌿✨
چرا دلم برای کیوان میسوزههع؟
موفق باشی خواهرم🍓🍓عالی هس
مظلومه 🥺
مچکرم از نگاهت گلی🌷🍃
خواهش میکنم عزیزم 💗
عالییییی ولی کم🥰🥰
ممنون که خوندی فاطمه جان🌿😊
کوفته بشی سودا عوضیییییی😡😡😡
نمیدونه که من رو بچم غیرتیم 😢😢
خسته نباشی سعید جون 💜
واقعا خواننده های خاموش نامردن 😕
بچه ی عزیزت🥺
ممنون هلیا جان💐✨
واقعااا
بسیار عالی،خسته نباشید نویسنده عزیز
من تا الان نمیتونستم نظر بدم الان هم نظر میدم متاسفانه تایید نمیشه.
ممنون از نگاه قشنگت🥺💐
اره بعضی وقتا این طوری میشه